سعی میکنم خلاصه بگم، 6 ماهه عقد کردم، رابطه خیلی خوبی با خانواده همسرم دارم، خیلی دوسم دارن، جاریم 7ساله عروسشونه بالا سرشونه و باهاشون بده، از اول هم به من رو نداد منم کاریش نداشتم، از وقتی منو دیده که میرم باهاشون اونم هی میاد که صمیمی بشه باشون، تا اینجا خوبه ، تولدش بود ،شوهرم خیلی ازش بدش میاد،گفت حق نداری کادو واسش بخری، گفتم زشته باید بخرم، خریدم3روز قبل تولدش بش دادم، قرار نبود تولد بگیره، روز تولدش ساعت 9 شب به من پیام داد که بیا کیک بگیرم، گفتم دیره،دیر گفتی عزیزم، نمیتونم بیام، 2روز بعدش رفتم، خودشو برادر شوهرم اومدن تو قیافه اصلا سلام علیک نکردن باهام، خواستم برم خونه ش که دلخوری نباشه علکی گفت میخوام برم بیرون، حالا دیروز رفتم خونه مادرشوهرم ،اونم بودش، اصلا محل نزاشتم بش، بعد با مادر شوهرم برنامه ریخت برن بیرون، ناراحت شدم از مادر شوهرم،انگار ازش میترسه، هرچی بهش بی احترامی میکنه هیچی نمیگه بهش،اینم پررو شده،فک کرده با منم میتونه با بی ادبی رفتار کنه، چیکار کنم،باهاش خوب باشم ،نباشم، اذیتم میکنه
بی اهمیت باش
بزن دهنش گیس بریده رو😂
مادر شوهر های این مدلی کاری ندارن کدوم عروس خوبه ، با اونی خوبن که ازش حساب ببرن و از بترسن ، سعی کن با سیاست کاری کنی که در عین حال که با خانواده شوهرت خوب باشی یه کارایی بکن که ازت حساب ببرن ... دیگه میان سمتت و جاریتم حالش جا میاد
دقیقااا منم یه جاری زبون نفهم همینجوری دارم...
ازش حساب میبرن همه.
من رابطم با همشون خوبه با اینم مثله بقیه ولی اون تا یک سال پیش باهام خیییییلی بی تربیت حتی جلو کسی برخورد میکرد باز من میگفتم ولش کن من خوب باشم بدتر نکنه
شوهرم ازش متنفره ... الان دیگه اصصلا محلش نمیدم اونم باهام همینطور حسود و وحشیه ... دختر خالم میگه چجوووری تحملش میکنی😒😐
بی تفاوت باش دیگم کادو نخر
دقیقا شما درست میگی، ازش حساب میبره، مثلا با منو مامانم اومد بیرون مادر شوهرم، بعد عکس گرفتم، شب زنگ زد بهم با ترس ولرز که عکسارو نزاری وضعیت جاری ببینه، خیلی بدم اومد اما هیچی نگفتم، از شوهرم میترسه چون همه ش میگه جاری اینو گفت یا اونکارو کرد به شوهرت نگیا، چیکار کنم از منم حساب ببرن، خیلی خوبم باشون
من نمی تونم دقیقا مثل خودش برخورد کنم چون خیلی بی شخصیته بقیه هم محلش نمیدن زیاد تابلو کرده خودشو ولی چون خیلی گستاخه باهاش خوبن ...
منم نه خوبم باهاش نه بد انگار نمیبینمش ولی صحبت پیش بیاد حرف میزنیمو از هم بدمون میاد ... البته اون بیشتر نمیتونه منو ببینه ..
اتفاقا بهتر که نگرانه و میترسه ، یکی دوبار یکم اذیتشون کن دیگه کلا میشن سمت تو ، من که جاریم این مدلی بود چندبار جلوتر از اونکه اون بیاد اذیتم کنه من بهونه کردم و الکی یکم بحث راه انداختم و چند بارم تیکه های آبدار به مادرشوهرم انداختم و شوهرمو فرستادم برای دعوا پیش مادرش دیگه کلا همه اینا خوابید الان راحت و آسوده میرم خونشون خیلی هم هوامو دارن خیلی هم بهم خوش میگذره ... فقط میگن خدا کنه آتی بی دردسر ازینجا بره
باعث میشه مادر شوهرم از چشمم بیفته انقدر ازش میترسه، به خدا یه بار با این جاری نیم ساعت تنها شدم همه ش پشت سر مادر شوهرو خواهر شوهرم حرف زد، من از ترس میلرزیدم، مادر شوهرم گفت چی میگفت منه خر گفتم هیچ همه ش خوبیتونو میگفت، دیگه تنها نشدم باش، با خانواده شوهرم خیلی بهم خوش میگزره اما این که میاد حالم بد میشه،
دقيقا جاريه منو تعريف كردي ... ببين خودت باش محلش نزار كم كم همه ميفهمن چه جور آدميه. اين جور آدما خوب خودشونو خراب ميكنن. الان بعد از دو سال كه وارد خانواده اونا شدم تازه فهميدن كه آدم نيست و خودش با پاهاي خودش رفت پي كارش، دو ماهه قطع رابطه كرده خداااارو شكر. خودمو هيچ وقت قاطي نكردم و بي احترامي نكردم و زيراب نزدم. بي خيالش ارزش نداره بهش فكر كني
