خونه رو رنگ زدن و تحویلشون دادن،
زن داداشم نیومد خونه رو تمیز کنه،داداشم و من و همسرم رفتیم خونه رو دسته گل کردیم،بخدا اشپزخونه رو چندساعت سابیدم،دروپنجره هارو برق انداختم
،ازم یه تشکر خشک وخالی نکرد
روز بعدش اینا اساس اوردن،داداشش و مامانش و مامان منم همراهشون اومدن،شام و ناهارشونو پختم ،خوابشون خونه ما بود چند روز،حتی داداشش از خونه من ناهار سرکارشم میبرد،
بعد دوروز اینا رفتن خونشون،مامانم الان یه هفته است خونه ما مونده،زن داداشم یه زنگ نزده بگه یه وعده بیا اینجا،یا اصلا حالی ازش بپرسه،داداشمم از خودش بدتره،ولی به مادرخودش خیلی احترام میزاره،کلا خیلی فرق میزاره،مامانم خیلی ازش ناراحته
حالا این به کنار ،فقط یه شب که از صبحش کلی کار کردیم خونش به ما یه شام داد،
بعد ما تا رسیدیم خونه،به من اس داده میخوام دوتا نکته رو بهت بگم،یکی اینکه به پسرمن برچسب نزن،یکی هم با پسرخواهرشوهرت مقایسه نکن
حالا من عاشق پسر داداشمم،خداشاهده براش کلی وسیله میخرم،کلی قربون صدقش میرم
خیلی ازش ناراحت شدم، من عاشقانه دوسشون داشتم ولی اونا ....
اون شب تا صبح نخوابیدم،