من يه خواستگار داشتم انقدر موقعيتش خوب بود،پولدار و خوشكل ،خلاصه اخرش بود، يه سري پسره زنگ زد كه بياييبد با هم صحبت كنيم ،منم به مامانم گفتم و رفتم ،البته با ماشين من رفتيم ،موقعي كه پسره پياده شد بره ،يادش رفت كيفش و ببره من نامردي نكردم و كيفش و نكاه كردم كه توش چند تا كاندوم پيدا كردم
كيفش و براش پست كردم و ديكه نه جواب خودش و دادم نه مادرش و
خدا چقدر دوستم داشت كه اين اتفاق افتاد كه بفهمم جقدر پسره عوضي بوده بر خلاف ظاهرش
استازتر ببخشيد داستان گفتم
نكران نياش انشاءا...كه طوري نيست عزيزم