سلام دوستان لطفا منو راهنمایی کنید
شوهر من بعد از خودش چند تا داداش دیگه هم داره که شوهر من کوچیکترینشونه و قبل از داداش بزرگتر از خودش ازدواج کرده الان که بعد ۸ سال که میخان اونم مزدوج کنن یاد خاطرات قبل ازدواجمون و دوران عقدمون میافتیم که چه بر سر ما آوردن ببخشین که واضح میگم مثلا من عقد بودم که میرفتم خونشون مهمون مادر شوهرم شروع میکرد که آره پسر فلان جاش راست شد با تو ازدواج کرد الانم ما در حد توان خرید میکنیم که حتی در حد توانشونم کاری نکردن فقط گوشواره های سرویسمو خریدن یدونه بلوز ریون و یه شال از اون چروکا در مناسبتهای مختلف ،ولی شوهرم در حد توان برام خرید کرد ولی لباس حنا و لباس خواب و کلا لوازم آرایش اینا نداشت که بخره حتی گل خواستگاری هم نخریدن با اینکه نمیخریدن همه جا هم اظهار نظر و فضولی هم میکردن من لباس عروسم رو میخاستم از یه شهر دیگه که ارزون بود میخاستم اجاره کنم ولی نمیذاشتن یواشکی رفتیم و سروسمو میخاستم سفید بردارم نذاشتن که بعدا مجبور شدیم عوض کنیم اصلا هیچی هم نخریدن تو عیدا و شب یلدا که شوهرم با قرض و اینا یه چیزایی میخرید النگو و اینا و حتی عید قربان که حداقل یه کیلو گوشت میخرن اونم نخریدن با یه جعبه سیب اومدن و هر روزهم من دخالت فضولی داشتم که خونه عمت نرو فلان جا نرو که حتی یه بار خونه عمم که یه شهر دیگس رفتم تا مرز طلاق منو بردن بابام میخاس طلاقمو بگیره میگفت که به شوهرم من دختر به تو دادم یا به یه ایل و طایفه که به گوه خوری افتادن و اومدن معذرت خواهی هر روزم به من میگفتن که ما نمیخواستم پسرمون رو مزدوج کنیم زود بود و یه داداش دیگه داش و یا همه جا میگفتن ما عروسامون زشته پسرامون خوشگل مادر شوهرمم همیشه میگه که ما یه خانواده ای هستیم که به کجا بریم تو بار اول رختر مین واسمون و من واس۶ هر پسرم یه بار رفتم خواستگاری کلا منو با این حرفاش افسرده کرده بود و خلاصه ۲ ماه پیش اواخر خرداد برای برادر شوهرم خواستگاری کردن و یه دختر متولد۸۲ برای برادر شوهرم که متولد ۶۶ هست گرفتن و قرار شد یکی دو ماه دیگه عقد کنن ویه صیغه محرمیت خوندن و روز اول که صیغه محرمیت خوندن دختره اومد خونه مادر شوهرم که ماهم با اونا تو یه ساختمونیم که مادر شوهرم ناهارشونو تو یه اتاق دیگه انداخت و شوهر من به خاطر اینکه مادرش اینقد روشن فکر شده