خیلی سخته همش ب طلاق فک میکنم چون واقعا دیگه نمیتونم
شوهرمم همش طرف مادرشه میگه نمیتونم چیزی بهش بگم خیلی مامانیه نفرت دارم از جفتشون
ظهر بامادرش بحثم شد بخدا همیشه احترامشو داشتم اما امروز حالشو گرفتم حالا نوبت منه میخام حرصش بدم..الانم سبزی خریده تو حیاط دخترشه نزدیکه ما بمیره هم نمیرم کمکش نکبت