خانوما امروز صبح آبجیم زنگ زد که میخواد با شوهرش بره دیدن پدر شوهر و مادر شوهرش که یه شهر دیگه ان.گفت بیاین باهم بریم شمام یه کم بگردین .شوهرمم از خدا خواسته قبول کردو آماده شدیم و با هم با ماشین ما را افتادیم.ساعت یک و نیم رسیدیم و آبجیم اینارو گذاشتیم دم در پدرشوهرش و قرار شد ناهار و بخورن و تا ساعت پنج اونجا باشن و بعد بزنگن که بریم دنبالشون. مام رفتیم رستوران ناهار خوردیم و تو راه یه پارک سرسبز و خوشگل دیدیم و پیاده شدیم و پتو انداختیم تا یه چایی بخوریم و.....که بعد که اسکان کردیم فهمیدیم اون پارک ترمینال اون شهر.به شوهرم گفتم بریم بگردیم گفت بذار اونام بیان باهم بریم.ساعت چهار و نیم بود که آبجیم زنگ زد بابا کجایین که آنتن نمیده .ما نیم ساعت از خونه پدر شوهرم زدیم بیرون تو خیابونا زیر این آفتاب داغ کباب شدیم.هرچقدر میزنگم در دسترس نبودین. خلاصه به شوهرم گفتم تو زود برو دنبالشون. من تا بخوام وسایلارو جمع و جور کنم طول می کشه.شوهرم قبول نمی کرد ولی بالاخره راضیش کردم بره. رفت و من و دخترم تنها شدیم.یه ربع از رفتن شوهرم گذشته بود دیدم یه دختر با یه ساک تو دستش از یه ماشین پیاده شد و یه کم اینور اون ور و نیگا کردو اومد سمت ما.یه دختر که یه شلوار راه راه سفید و قرمز تنگ پاش بود با یه مانتو همون رنگی البته مانتو که چه عرض کنم بیشتر شبیه بلیز بود.یه شال قرمز هم سرش بود که اگه نبود بهتر بود.اومد جلوی رو ما وایساد و گوشیش رو از جیبش درآورد و زنگ زد و گفت من رسیدما. کجایی تو .من فلان جام...بعد گفت باشه منتظرم.بعد که قطع کرد رو کرد به دخترم و گفت آهای خوشگل خانوم اسمت چیه.من گفتم یه سال و نیمه شه.هنوز کامل زبون باز نکرده.گفت اسم این کوچولو چیه.منم گفتم رها.خندید و بعد گفت مسافری؟انگار مال این شهر نیستی.گفتم بله ما مسافریم. بعد گفت تنهایی؟گفتم نه که مجال نداد و گفت ببین من الان یکی میاد دنبالم میخوای تو هم پاشو جمع و جور کن باهم بریم.قیافه من😕😕😕خودمو جمع کردم و گفتم نه ممنون شوهرم الان میاد گفت آهان.ولی انگار باور نکرد چون وایساد همون جا و تکون نخورد.بعد پنج دیقه شوهرم با آبجیم اینا رسیدن و تا از ماشین پیاده شدن دخترم داد زد بابا.بعد اون دختره نیگا به سمت شوهرم اینا کردو ساکشو برداشت رفت.شوهرم که رسید گفت اون کی بود کنارتون. که من ماجرا رو گفتم و عصبانی شد که چرا نزدی لهش کنی زنیکه فلان فلان.گفت تو چقدر ساده ای دختر .یعنی نفهمیدی منظورش چی بود ازاینکه میخواست باهاش بری