بچه هامن ۱۸سالم بودم که ازدواج کردم بایه پسرس که ۹سال باهاش اختلاف سنی دارم قصه ازاونجایی شروع میشه که من تعریف ازخودنباشه یه دخترخوشگل وشادوشنگول وخوش سروزبان بودم که توهرجمعی میرفتم دل همه رومیبردم وهمه پچ وپچ که این دخترچندسالش ودخترکیه وایناکه بیاین خواستگاری من اونموقع خیلی خواستگارداشتم اگه بهتون بگم درهفته دوتاخواستگاربرام میومددروغ نگفتم ولی مااصالتن عربیم وعربها یه رسمی که دارن اینه که پسرعموبرای ازدواج بادخترعموش ازهمه خواستگاراش مقدمتره وحتی میتونه خودش وخانوادش به خواستگارای دخترجواب ردبدن .ومنم یه پسرعموداشتم که مجردبودوهرجامیرفت براخواستگاری جواب ردمیدادن بهش من اونموقع هاکوچکتربودم منظورم موقعی که این میرفت خواستگاری تااینکه فهمیدن من اینقدرخواستگاردارم واینا
که یه سال تابستون منوخانوادم بایه خانواده ی که میشدن پسرعموی بابام رفتیم مسافرت البته پسرخانواده که الان شوهرمنه باهاشون نبودولی مامانش وخواهرش اینابودن .خانوادشون خیلی باخانوادم فرق داشتن اصلن اخلاقشون ورفتارشون خیلی متفاوت بودخیلی متعصب وحجابی بودن البته ماهم مذهبی بودیم ولی نه تااین حدمتعصب که حتی یه تارموهم نبایدبیرون باشه .خلاصه من اصلن ازاخلاق ورفتارشون خوشم نیومدواون مسافرت هم برام خیلی بدبودواصلن خوش نگذشت اون موقعهامن کلاس دوم دبیرستان بودم .وقتی ازمسافرت برگشتیم من فهمیدم که اونهاازم خوششون اومده وممکنه که بیان خواستگاریم همون موقع به مامانم گفتم که مامانی اگه اینااومدن خواستگاری جواب ردبهشون بده من اصلن ازشون خوشمنمیادواینهامامانم هم گفت باشه حالامگه اومدن البته اینم بگم من شاگرداول مدرسه بودم واصلن قصدازدواج نداشتم اینومامانم هم میدونست واصلن ازاین خوستگارهاکه میرفتن ومیومدن خوشم نمی اومدوبهشون حتی فکرهم نمیکردم اینم بگم خواستگاری فوق العاده ی داشتم باموقعیت های عالی وخونه وماشین مستقل ولی من اصلن توفکرازدواج نبودم
کجا باید برم یه دنیا خاطرت تورو یادم نیاره...کجابایدبرم که یک شب فکر تو منوراحت بزاره...چه کردم باخودم ک مرگ وزندگی برام فرقی نداره...محاله مثل من توی این حال بد کسی طاقت بیاره...کجابایدبرم ک تو هرثانیه ام تورو اونجا نبینم...کجا بایدبرم ک بازم تا ابد ب پای تو نشینم...قراره بعدتو چه روزایی رو من توتنهایی ببینم...دیگه هرجا برم چ فرقی میکنه از عشق تو همینم...
اره عزیژم نمونش خود من البته تعریف از خود نباشه همه دوسم دارن تا الان ۲بار ازدواج کردم یکی پسر عمو خودم تو۱۶سالگی که تیک عصبی داششت و شوهر الانم۱۸سالگی از روانیم روانی تره بخدا
دوستان ممنون میشم برای برآورده شدن حاجتم یه صلوات بفرستین الهم صل علی محمد و آل محمد