حس میکنم کل زندگیم برفناست... به خاطر عاشقی زن پسرخالم شدم خیلیم مرد خوبیه اما سطح خونوادش از خونوادمپایینتره. دخترعموهام همش مسخره میکنن. همسرم مهندسه و یه آپارتمان و یه ماشین و یه زمین داریم. اما میگن چرا زنش شدی !
از طرفی خواهرشوهرام اذیتم میکنن که بچه دار نمیشم. حالا خوبه شوهرم رفته بهشون گفته مشکل از خودشه اما بازم دست بردار نیستن.
با اون همه نمره های ممتازم به خاطر پدرشوهرم که وسواس داره نرفتم هوشبری بخونم چون از محیط بیمارستان چندشش میشه گفتم نمیزاره من و شوهرم به هم برسیم و ازدواج کنیم. و الان فقط یه فوق به درد نخوردارم.
خسته شدم از تو خونه موندن. حس میکنم مغزم پوکیده.