دردم از اینه چرا برادرش عوض اینکه کمکش کنه ترک کنه باهاش همراه شد
از اون شبی که دیدم دیکه باهاش حرف نزدم بجز مواقع ضروری اونم بخاطر بچه
قربونت برم یه وقت خرابش نکنیا...
شوهرا اگه بدونه ه همه میدونن دیگه هیچی واسه از دست دادن نداره کمکش کن و اتفاقا واسش تولد عالی بگیر...از همه چی کم نذار و بهش ثابت کن دوسش داری واصلا اون شب در مورد این موضوع حرف نزن...فقط خودت میتونی حودتو خوشبخت کنی یا خیلی بدبخت.پس خواهرانه حرفمو گوش کن مردا با پرده دری دیکه هیچی واسشون مهم نیس
به پدرو مادرش که نمیشه کفت چون هردو قلبشونو عمل کردن و مشکل قلبی دارن و اخر این ماه میخان برن حج برادر بزرکش و خواهر بزرکش که حرفشون نیست زیرابشو همه جا میزنن چشم ندارن ببینن داره پیشرفت میکنه ولی خواهرشوهر وسطیم خیلی ماهه هوامونو همیشه داره به اونم نمیخام بکمم ولی میخام با همون برادری که باهاش همراه شد بکممم چون چند وقت پیش بهم کفت حواسم بهش هست
وا چرا نتونه
ازش بخواه
همش به خودم میگم اگه براش تولد بگیرم شاید پیش خودش فک کنه که از این وضع و اوضاع راضیم
دلم میدادیجوری نارضایتیها نشون بدم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
