خوب دوستای گلم اول بگم همتونولایک کردم.اگه قلمم خیلی روون نیس شرمنده.واینکه داستانودرحال تایپمیکنم وآماده نیست
داستان من:
من بعدچندسال عقدخونه دارشدم وهم خونواده خودم وهم همسرم میگفتن سریع بچه دارشین ومابچه میخوایم من اون موقع کیست تخمدان داشتم وخبرداشتم که کبست دارم ودرحال مداوابودم ولی خبرنداشتم که کیست داشته باشی بچه دارنمیشی.همسرمم میگفت میخوام یکی دوسال بعدبچه دارشیم منم مخالفتی نمیگردم بااینکه خیلی بچه دوست داشتیم.....خلاصه یه شیش ماهی روگذزوندیم وبعدشیش ماه بااصرارای زیادخونواده هاوانکارای مابالاخره مااقدام به بچه دارشدن کردیم اما.....
دوستان اگه تااینجاخوندیدلایک کنین بقیشوبنویسم