بحدی رسیدکه دیگه تنهانمستونستم نگهش دارم وهمش شوهرم بایدخونه میبودهیچ جوره ساکت نمیشدوهرباربیدارمیشدبعدنیم ساعت شروع به جیغ کشیدن میکردوتادوتاسه ساعتم ول نمیکرد؛
واوناییم که میگفتن بچه دارشین اعصابشون بخاطربچه اینجورشده بودبهم ریخته بودوزیادکمکمون نمیکردن.
من بودم وبچه وشوهروخدا....
محرم شدیه کتیبه اسمای چهارده معصوموگرفتیم وزدیم به دیوارخونه.
شوهرم که خونه نبودوبچه خواب بود،باخدارازونیازمیکردم واشک میریختم وچهارده معصوموالتماس میگردم که واسطه شن وبچم اقلاشیربخوره.
ناگفته نماندماتواین مدت تمام یهترین دکترای متخصص وفوق تخصص نوزادان رفته بودیم وهمه میگفتن مشکلی نداره،تازه یکیشونوکه گفتم پس چراگریه میکنه اینقدرگفت بچه داره این حرفارو وتوخودت مشکل داری نه بچه...خیلی بهم برخوردرفتارش خیلی توهین آمیزبود.
گذشت وگذشت......
مایه هرکاری دست زدیم ازدکترای خوب شهرمون گرفته تاعطاری و....
دقیقاروزشهادت امام رضابودمشهدبودیم وحرم امام رضایهودوتاعلم چوبی داشت ردمیشدوداشتن ذکرمیخوندن رفتم نزدیک یه روسری بچموازکیفم درآوردم گفتم میشه ببندم بااینکه اون لحظه علمونمیشدخم کنن نمیدونم چی شدکه یکم خمش کردن ومن روسری روبستم به علم،روسری های دیگه ای هم بود،همون جاوایسادم ومثل ابربهاراشک ریختم وبه امام رضاوحضزت ابالفضل التماس میکردم؛آدمی نبودم که جلوی کسی گریه کنم امااون لحظه دست من نبود...یهویخودم اومدم دیدم دارم بین کلی مردکه شوهرمم کنارم بودگریه میکنم کنارعلم،رفتم یه گوشه ایستادم تاتموم شدوداشتن میرفتن این موقع بچم شده بودشیش ماهش.و....