زمانی که من حامله بودم یکی از اقوام مامانم بعد از چند ماه حامله شد.هر دو بچه هامون نوه ی اول بودن و مادربزرگ پدربزرگا خیلی ذوق و شوق داشتن.من زودتر از مولد زایمان کردم و خیلی استرسی بودم و نگران و حالم بد بود.افسردگی گرفته بودم اصلا دوست نداشتم هیچکس بیاد.این فامیل مامانم روز پنج زایمانم که بچه ی من به خاطر زردی تو خونه زیر دستگاه بود اومدن.با اون یکی عروس و زنش
با دل پر درد و روح افسردم، پنج روز بود زایمان کرده بودم و سه روز اولشو به خاطر زردی بچه بیمارستان بودم اما با این وجود با مامانم اینا بهترینـ پذیرایی رو با روی باز انجام دادیم و اصلا هم به روی خودمون نیاوردیم تو چه شرایط بدی اومدین.با هرحال مهمان بودن و احترامشون واجب.مامانم هم طفلی خیلی اهل عزت گذاشتن به ملته قربونش برم