کاش این تاپیک رو نمیدیدم.....
منم چت کسی رو نخوندم ولی با گوشهای خودم شنیدم(البته کاملا اتفاقی بود) که خواهر عزیزی که همه میدونستن چقدر دوسش دارم پشت سرم غیبت کرد و مامانم هم تایید میکرد.....
من این خواهرم رو اونقدر دوست داشتم که پول تو جیبی هام رو جمع میکردم میدادم بهش.........ای کاش یه غریبه .ازم غیبت میکرد...چون اولش شاید خیلی عصبانی میشدم ولی بعدا یادم میرفت و یا میگفتم غریبه است دیگه...ولی خواهرم و تایید مادرم خیلی خیلی من رو خرد کرد......سالهای سال خیلی احساس تنهایی داشتم و بعد مدتها که حالم بهتر شده بود و ازدواج کردم و شوهری که همه چیم رو پاش گذاشته بودم وقتی فهمیدم که همه چی رو کف دست خانواده اش گذاشته که باعث شد خیلی بدجور من رو تحقیر کردن خیلی بدتر بشکنم.....دنیا در نظرم خیلی تیره و تاره......من خیلی خیلی تنهام.....به نظرتون مشکل من چیه که قسمتم از دنیا فقط تحقیر و تنهایی؟؟؟؟؟