بچه ها تموم شد بهم بگید
من رفتم و اومدم هنوز اصل ماجرا تعریف نشده . حیف که داستان جذابیه .....
چی می شد بچتو میسپردی به باباش کمک میکردی آبروریزی نمیشد یه شبه دیگه شاخ غول که نمیخاستی بشکنی در ضمن اخلاق مادرشوهرت رو میشناختی نباید عصبانیش میکردی
من موندم چ جراتی داشتی ک جواب اون وحشی رو دادی خخخخ البت هنوز ب او ن قسمت ماجرانرسیدیم
شام که تموم شد غریبه ترا که رفتند ترس ورم داشت با کسایی که کلا کنارم بود و از جریانات خبر داشت(خاله کوچیکم .خواهرم.دخترداییم.جاریم)
چون دیگه داشت خلوت میشد خیلی استرس داشتم و داشتیم که الان چی میشه
هر ثانیه اش صد سال برام اونجا تموم شد
به شوهرم اس ام آی دادم که تورو خدا پاشیم بریم
آخه دیگه همه حتی اطرافیام ک گفتمم داشتند می‌رفتند
شوهرم جواب نداد بعد تنها موندم به شوهرم اشاره یواشکی میکردم ک بریم سریع
ولی شوهره .... م تعمیرکاریش گل کرده بود
میخواست کلید لامپ دستشوییشون ک خراب شده بود درست کنه می‌گفت نه صبر کن بعداً بریم😩😭
شوهرت از نمایش مادرش خبر نداشت ؟
ببخشیدا حسابی شرمندتم خواهر ولی خیلی بی عرضه ای سکوت میکنی در مقابل این حرکات.من بودم میرفتم نمیموندم
