خاطرات بودبودکی.گاه خنده گاه نابودکی😄

من و دختر همسایه بالایی با دوتا از همسایه ها دوست بودیم مال اون روبرو بود مال من سر کوچه اغلب هم نامه نگاری میکردیم😂😂😂 صبح ها هم تو راه مدرسه همو میدیم چه شبها که ما از سرما سگ  لرزه میزدیم اون دوتا هم صداش ون مینداختن سرشون برا ما آواز میخوندن نامه هامون رو با نخ دوخته بودیم یه  چهارصد برگی شده بود

 خخخخ

خب چیکا کنم خیلی چاق بود

تازه میخواستم بگم حیف داماد چرا اینو گرفته  

وااای چقد باحال❤❤❤.عشقتون همیشگی انشاالله.ما بق بقوهامون این شکلی نیس از هم دوریم 😔

يعني عالی بودا گاهی تو کوچه حرف میزدیم دوستش کشیک میداد داداش من میپیچید تو کوچه آژیر میکشید متفرق میشدیم😂

یبار بعد سه سال قرار بود ب م خونشون منو ببینه .عصر بود خر بودما اخه عصر ادم میره خونه همسایه روبه رویی😐بعد وقتی داشتم از خونشون میردم بیرون باز حرکات اکشن میزد.ببینه کی توخیابونه کی سر کوچس که بالا پشت بوم .منم گفتم برا اینکه مشکوک نشه سیخ میرم خونمون برم معازه سر کوچه منکه از خونه زدم بیرون تند تند رفتم سرکوچه یهو داداش بزرگم منو دید گفت کجا ومن همان جا مردم😐گفتم مغازه.گفت پولت کو.دیدم پولم نیست از شانس بدم افتاده خونشون.گفتم ء کوش😐😐😐بم دوتومن داد گفت برو بخر.ولی مردم از ترس.این داداشمم خیلی گیر بود

نه عزیزم مجردم

ترسیدم خواهرش بگیره بزنتم 😐

من ۴۷کیلویی با اون ۱۱۰کیلویی

مبارزه سخت بود از دور رقابت ها کناره گیری کردم

البته پسره ام‌منو نگرفت

يعني برمیگردیم عقب میبینیم چقدر نادون بودیم منتها چون داغ بودیم نمیفهمیدیم😂😂😂😂

چن سال پیش شب قدر همه خانواده رفتن مسجد منو ننه جونم مونده بودیم خونه. دوست پسرهم که سواستفاده گر گف بدوبیا بریم بیرون استرس افتاد به جونم دست وپام یخ کرده بود ولی رفتم نصف شب ننه رو هم خوابوندم خودم رفتم یه گشتی زدیم کلی چرت وپرت گفتیم برگشتم دیدم ننه توحیاط😱😱😱 به تته پته افتادم گف این وقت شب کجابودی گفتم هیچی ننه بدووووو بدورفتم تو پتو روکشیدم روسرم. فردا صبش گفتم دیگه فاتحم خوندس الانه که به بابام اینا بگه ولی دمش گرم هیچی نگف😁

الان بعد تمام اون استرس وترس واینا فقط یه بازدیدش مونده هی میرم‌نگاه میکنم آروم میشم