با بابام اینا توی یک محله هستیم
اما بعد چندماه وعده شام سرزده دلمون خواسته تنها بودیم منو شوهرم اومدیم خونه بابام
بقیه روزا بعدازظهری وقتی سر میزدیم...
مامانم زنگ زده ب خواهرت بگو برنج درست کنه جیگر مرغم بایات بیاره سرغ کنیم باهاش 😐😐😐
نمیگه الان دخترم پیش شوهرش شرمنده میشه یعنی چی
پولم تو حساب هردوشون هست
بابام سرزده یه مرغ اورد نمیدونست ما اینجا هستیم خواهرمم ریزش کرد جوجه درست کنه واسمون
ی لحظه حس کردم بابام بدش اومده ک همشو ریز کرده حسسس کردم از نگاهش...
پشیمون شدم اومدم.