تو دوران نامزدی موقع روز مادر من رفتم بیرون تا برای مامانم هدیه بخرم و به همسرم پیام دادم که برنامش چیه .
نامزدم تهران بود و دستش کوتاه بود. گفت من هیچ سالی چیزی برای مامانم نخریدم ، امسالم نمیخرم فقط تبریک میگم .
هرچی هم گفتم امثال من هستم بگو بگیرم گفت نه شما برای مادر خودت بگیر.
منم گفتم لابد رسمشونه و بیخیال شدم .
ولی وقتی به پدرم گفتم به شدت برخورد کرد
گفت تو باید حتما بخصوصا الان که نانزدت نیست باید رسم ادب رو بجا بیاری و پیش قدم شی .
هم هم بری اونجا سر بزنی و تبریک بگی ، و اصلا دست خالی نری.چون اولین سال نامزدیته گل و ی هدیه با انتخاب شوهرت بگیر ببر و به اسم اون بده.
من هرچی گفتم بابا اینا رسمشون نیست ، قبول نکرد .
از طرفی هرچی به نامزدم میگفتم مخالفت شدید میکرد. میگفت من باز سال دیگه دور میشم چیزی نمیتونم بخرم. امسالم زحمتش با تو میشه.
نه نخر توقع میشه
نه بخری سال دیگه باز باید درگیر باشیم.
اینقدر مقاومت میکرد که حتی پول هدیه رو بهم نداد تا من نخرم.
منم دیگه زور بابام بهم بیشتر بود
ی گل با هدیه ( ی کیف بود که دقیقا طبق سلیقه سیاه پوش مادر شوهرم بود ) با مول خودم خریدم و عکسشونو فرستادم برای همسرم
گفتم عصری میخوام برم خونه مامانت زشته که دست خالی برم ، لطفا از اینکه بهت گوش نکردم ناراحت نشو و درکم کن.
جالبیشم اینه که واقعا اون روز برام سخت بود
چون اولین بازی بود تنها خونه مادر شوهرم میرفتم . و خیلی دختر اجتماعی و زبون بازی نبودم.
از طرفی چون همیشه خجالتی و کم حرف بودم از پدر شوهرم تیکه میشنیدم ، برای همین به شدت از خونشون فراری بودم.
ولی گل و کادو رو گرفتم و رفتم خونه مادر شوهرم.
خانما خیلی خوشش اومد ، خصوصا اینکه گفتم از جانب پسرش و با انتخاب پسرش خریدم.
مشخص بود بنده خدا توقع نداشت ولی احساس کرد که پسرش یکیو داره دیگه.
همون موقع هم زنگ زدم به پسرش و نامزدم هم تبریک گفت و بنده خدا خیلی احساساتی شده بود.
جدا از اون پدر شوهر منم وقتی میبینه یکی اداب و رسم احترام رو بلده خوشش میاد. انگار اون روز از حرکتم خوشش اومد.
هنوزم که هنوزه میگه خوش قلب ترین عروس من عروس کوچیکمه. عین دخترمه
همسرم ولی اون روز خیلی شرمنده شده بود ، خصوصا اینکه حجمه تشکر ها و* چرا اینکار کردی* سمت خودش بود در حالی که سفت و سخت با من مخالفت میکرد.
بعد از اینکه از خونه مادر شوهرم بیرون اومدم ازم تشکر کرد ولی مشخص بود کمی از دستم بابت یکدندگیم ناراحت بود و از دهنش پرید و گفت سال دیگه من و تو باز نیستیم و مامانم ممکنه حس کنه من دوسش ندارم
ولی با این حال روز پدر مخالفت سرسخت قبلی رو نکرد و من باز اینکارو روز پدر تکرار کردم.
بازم مشخص بود همسرم دوست نداره نه دخالتی کنه نه سنگ تموم بزاره.
کلا انگار ته ذهنش این بود اگه خیلی سنگ تموم بزاره یکدفعه وضعیت مالیش یا دستریش محدود باشه براش مسئولیت میشه.
مقاومتشو روز تولد منم نشونو داد.
برام هدیه ی پلاک طلا فرستاد .
یادمه روی ذهنیت دوران نامزدیم از اینکه مثل من گل و کیک فلان نفرستاد و ی پلاک نازک فرستاد کمی دلخور شدم ولی نهایت ذوقمو بهش نشون دادم که صرفا بفهمه که هدیه دادن به طرف مقابل چه حسیو درش ایجاد میکنه