ماجرا اینکه همسرم از ۱۸ سالگی پاشد برای درس و تحصیل و بعد کار* اومد تهران و از خانوادش جدا شد ولی به شدت خانواده دوسته و عاشق خانوادشه بخصوص علی الخصوص مادرش* و این دوری گاها خیلی اذیتش میکنه
مادرش کمی مریض احواله و همسرم من خیلی احساس میکنه داره کوتاهی میکنه در حق مادرش.
ولی بخاطر درس و کار یکم شرایطش برای برگشت محدوده ،حتی موقع اشنایی از تهران اومد شهر ما منو خاستگاری کرد رفت و فقط گاهی دو ماهی یکبار میومد دیدنم .
بیشتر رابطه ما دوران نامزدی با چت بود .
با این حال نمیدونم گویا تو خانوادشون مرسوم نیست برای مناسبتا چه روز مادر و پدر چه تولد برای هم کاری بکنن .
همسرم گاهی میگه اصلا اولین تولد عمرمونو عروس بزرگ به خانوادشون نشون داد که برای برادر شوهرم کیک خرید و اومد خونه مامان بابای همسرم.
یادمه حتی توی دوران نامزدی موقع تولدش تهران بود ، منم از ی فروشگاه که کارش تدارک تولد بود گفتم گل و کیک و هدیه سفارش دادم گفتم دم خونه دستش برسونن
همسرم خیلی سوپرایز شده بود و اولین جمله ای که گفت این بود که من هیچوقت برام تولد نگرفته بودن
در حالی که خانواده من خیلی رو این موارد سخت گیری میکنن . خصوصا بابام.
از همون زمانی که بچه بودم بهم میگفت حتی شده ی شاخه گل برای مامانت برو بگیر پولش رو هم بهم میداد
یا حتی سر تولدای داداشم اگه به داداشام تبریکی نمیگفتم یا کار خاصی تو روز تولدشون نمیکردم بابام واقعا باهام برخورد میکرد
میگفت حتی اگه پول یا ایده نداشتی ی غذای مورد علاقه براشون درست میکردی.
بابام میگفت تو باید احترامتو به فرد برسونی همین.
حتی اگه دستت تنگه و پول نداری ی تبریک خالی رو با عشق بده
و منم اینجوری تربیت شدم ولی همین شده بود چالش منو همسرم.