میترسم اونقدر سنم بالاتر از بره دیگه مادری هم نباشه خداییی نکرده که لباس عروس بپوشم ببینه
اونقدر قراره سنم بره بالا که حتی نتونم بچه بیارم یا جایی برم مهمونی فامیلی چیزی ...
کلا از همه عقب موندم
من الان باید ازدواج میکردم
نه که بشینم درس بخونم بخوام برم جای دیگه که بتونم یه سفر مجردی برم لذت ببرم
من به همه چییی همه جا دیر رسیدم کاملا برخلاف دوست و آشناها و فامیلام... که عاشق شوهراشوننن
نگید شو آفه
نپرسید سنم رو
میخوام فقط برم شهر دیگه به واسطه درس
فرار کنمممممم به خودم برسم زندگی کنم
نشون بدم به همه اون دختری که همه مسخرش میکردن بخاط، درس خوندنی که به هیچ جا نرسیده حداقل تونست شهر دیگه بره و حسرت مسافرت به دلش نموند
خدای من
کاش میتونستم ذهنم رو خاموش کنم درس بخونم
البته نهایت درس هم حقوق ده تومنی هس اونم به زوررررررر
خدایا چرا باید بهم بگن برو ناخن کاری یاد بگیر تو درس هیچی نیس
من با سرکوفت های ابن ملت چه کنم؟
با گریه تایپ میکنم