لطفا کمکم کنید خیلی نیاز به صحبت دارم.
خانما من یه مشکلی از دوران نوجوونیم با مادرم داشتم و اونم این بود که هیچ وقت نمی تونستم بغلش کنم یا ببوسمش چون همیشه بدون استثنا پسم میزد
وقتی هم ازش می پرسیدم چرا این رفتارو بروز میده بهم می گفت خوشش نمیاد کسی بغلش کنه و منم می پذیرفتم چون خیلی عادی بود این نوع وسواس.
ولی خب می دیدم تو خونه پدرم رو همیشه راحت بغل می کرد خودش پیش قدم میشد برای بوسیدن درحالیکه وقتی من می خواستم ببوسمش همیشه پسم میزد
گذشت تا این که من وقتی هجده ساله بودم صاحب یه خواهر کوچیک شدم و الان دقیقا بازم همون روال تو خونهست.
مامانم همیشه برای بوسیدن پدرم و خواهرم پیش قدم میشه ولی منو عین بچگی هام هیچ وقت نمیبوسه یا بغلم نمی کنه
هر وقتم میرم سمتش به بهانه کار و مشغله پسم میزنه.
مامانم خیلی برام زحمت کشیده من همه چیمو تو زندگیم مدیون اونم ولی نمی دونم چرا این قضیه انقدررر ازارم میده و ناراحتم می کنه...
هرازاگاهی حس می کنم خیلی دارم بچگونه به این قضیه نگاه می کنم و درستشم همینه چون من این مشکل و به نوعی این عقده رو از دوران نوجوونیم و حتی از ده سالگیام به یاد دارم
حتی یادمه وقتی ۵ ساله بودم شبا می ترسیدم بخوابم التماس می کردم دستمو تو دستش بگیره تا خوابم ببره ولی اون هم پسم می زد و می گفت گرممه بهم دست نزن...
توروخدا به نظرتون خیلی بچگونه رفتار می کنم؟ یا واقعا حق دارم یکم دلخور باشم؟؟
عین بچه ها شدم.. خیلی غمگینم..