دلم میخواد مثل کتابهای عاشقانهای که میخونم، یه روز بیخبر از همهجا، چشمهام یه کیو ببینن و همونجا بفهمم با همه فرق داره؛ و مهمتر از اون، در مورد این متفاوتبودنش اشتباه نکنم.
دلم میخواد وقتی برمیگردم خونه، همهچیز رو از اولین ملاقاتمون دقیق و با تمام جزئیات بنویسم. فردا، همون ساعت، همونجا دوباره ببینمش؛ و بعدترها بفهمم که اون هم دقیقاً با همین خیال برگشته بود—برای اینکه شاید دوباره منو همونجا ببینه.
میخوام با هم تمام کافههای شهر رو پیدا کنیم؛ حتی اون یکی که توی کوچهپسکوچهترین نقطهی نقشهی شهره. میخوام از جزئیات هم باخبر باشیم؛ مثلاً بدونم کدوم بافت لباسش کنار کدوم پالتوش بهش میاد و اون هم دقیقاً همونو بپوشه ... بدونه من دقیقاً چه مدل پیتزایی دوست دارم، و اینکه یه سبد ظرف و خوراکی با پارچهی چارخونه برای پیک نیک رو ترجیح میدم یا شهربازی؟
بلیت کنسرت خوانندهی محبوبم رو بگیره و من هم همهی این ریزترین جزئیات رو بنویسم؛
هر روز، از اول روز تا آخر شب…
حتی اون روزهایی که اصلاً خوب نیست
.
.
.
دلم میخواد قصهمون مثل همون کتابهایی باشه که وقتی فکر میکنی همهچی قراره همینجا تموم شه، صفحهی بعد یه معجزهی کوچیک اتفاق میافته؛ مثل وقتی که معشوقهی نویسنده، یه شب، با دو شاخه از گل محبوب نویسنده جلوی در ظاهر میشه، نویسنده ناخواسته خنده ش میگیره و تمام ناراحتیهاش آب میشه. جوری که خواننده ی کتاب وسط گریههاش دوباره میخنده و خوشحال میشه که قصه تموم نشده...
میخوای بدونی چی میخوام؟ یه نفر که همهی جزئیاتش—کافهها، لباسها، طرز خندیدن، سلیقهی سریالدیدن—ارزش نوشتن داشته باشه، بدون اینکه حتی یک لحظه نگران دغدغههای امروز مثل فالوئر و فالوئینگ اینستاش باشم. کسی که بدونم قراره تا آخرین صفحهی کتاب رو براش بنویسم؛
وقتی که پیر شدم، روی صندلی توی تراس نشستم و اون داره گلها رو آب میده....میخوام بنویسم: «گلها رو خیلی دوست داره؛ هر روز بهشون میرسه. از اولین روزی که اومدیم توی این خونه تا امروز، یه روز هم نشده که حواسش به گلها نباشه.یادمه از همون دوران جوونی عصرها برمیگشت خونه تا باهم توی تراس چایی بخوریم…»
اما ته همهی این رویا، یه ترس هست که از بین نمیره و هر روز بیشتر میشه؛ ترسی که همیشه حضور داره... اینکه یکی بیاد، بهم امید بده، و من شروع کنم به نوشتن دربارهش... فکر کنم قراره صفحات آخر کتابم به حرفهای دوران پیریمون توی تراس ختم بشه… اما آخرش ببینم فقط چند صفحه ازش نوشته شد و اون هم مثل همه بود...