کل ایرانو گردنود منو چون بابا مامانم بهش اعتماد کامل داشتن سرش قسم میخوردن مخصوصا مامانم که خیلی هواشو داشت منم خوش مسافرت باهام خیلی خوش میگذشت...
همیشه غافلگیرم میکرد، لایت مو نسکافه ای با کرلی دوست داشت موهامو لایت کردم همیشه بیرون رفتنی موهامو کرلی میکردم براش کلی ذوق میکرد
گفت وقتی پیش منی حلقه بنداز دستت خودش هم حلقه مینداخت چه روزایی که از ترسم تو اسانسور خونمون حلقه مو سریع مینداختم تو کیفم که نبینن تو دستم
گفت با پسر خاله هات که همسن خودمم گرم نگیر تو مهمونیا باهاشون بگو بخند نکن خوشم نمیاد نکردم....
همیشه میگفت اولین بار عاشق چشمات شدم منم کلی عین تازه عروسا خجالت میکشیدم..
یادمه یه بار خونه عمم دعوت بودیم طبق معمول تا شب باهم بودیم با ماشین اون رفتیم مهمونی ، گفتم اول من میرم ده دقیقه بعد تو بیا تو نفهممن باهم اومدیم طفلی موقع اومدن یادش رفته بود حلقه شو از دستش دربیاره ، دستش شو پشتش قایم میکرد.. یاد قشنگ ترین دوران زندگیمون بخیر عمر خوشبختیم خیلی کوتاه بود...
حیف که نزاشتن .... این آسمون چقدر نجوا های عاشقانه تو رو نشنیده بود🥺🥀🥀 ولی اون لحظه که خبر نامزدیت رو شنیدم... هیچ کس نفهمید دردمو کسی نشنید..
عروسیت مبارک مرد مهربون برای تو و زندگی جدیدت بهترین لحظه هارو خواستارم🙏🥺