هی تحقیر میکرد .هی میگفت آره خانواده ت به تو میگن روانی تو اینجور تو اونجوری .من قبل شوهرم به دوستی کوتاه مدت داشتم .هی اونو میگرفت دستش که به بابات میگم .منم هی نمیخواستم بابام ناراحت بشه .سکوت میکردم .یه بار دعوا کردیم خودش شروع کرد .گفت زنگ میزنم به بابات میگم با فلانی دوست بودی میریم جلو در خونه ش..منم گفتم چرا تو زنگ بزنی خودم زنگ میزنم 😏😏😎😎همون لحظه زنگ زدم و بابامم اومد .از سیر تا پیاز ماجرا رو هم بهش گفتم .بابامم شستشو پهنش کرد تا خشک بشه 😏😏🤣🤣دیگه بعد اون فهمید من از چیزی نمیترسم ..همش تهدید میکرد ول میکنم میرم فلان .منم دیگه میگفتم چمدونت آماده س بفرما برووو 😏😏🤣🤣😎😎
ببین حقتو باید بگیری .بگو باید برام سرویس طلا بخری .باید به مراسم عروسی کوچیک بگیریم .من تو این خونه نمیام ..نق زد غر زد بگو همینه که هست .من تو خونه ای که خوشم نیاد نمیشینم.
برام مهم نیست داری یا نداری بایددد خرجم کنی
حالا آقا پولداره یا کلا خسیسع ؟