2777
2789
عنوان

دیگه دوران پادشاهی مادرشوهرم گذشت😎

| مشاهده متن کامل بحث + 1725 بازدید | 77 پست

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

اینجا تقصییر شوهرته که اجازه دخالت و تربیت بچه رو به مادرش داده .اون جاریت شوهرش نداشته کسی تو زندگیش دخالت کنه .اصلا نباید اجازه میدادی دخترت دو تربیتی شه سخته اینجوری .

خلاصه بعد نود نه سال اخرین بار ک رفته بودم سر صحبت شد گفتم دیگه آیلار باید مستقل بشه من ک نمیتونم لقمه دهنش بزارم ولی بچه سوم اومد گفت نه مگه میشه ادم بچه اولش فراموش کنه و گفتم همین هست باید از عهده کاراش بربیاد.دسشویی بزور میره حموم بزور میبرم با نظم و مرتب و مسولیت پذیر نیس کلا دق دل من شده این دختر تازه یاد گرفته دکمه روپوش ببنده و من انتظار دارم ی کم بیشتر ب خودش بیاد.خلاصه گذشت تا وویسش ک دیدم درمورد اون شب ک این حرف زدم ب شوهرم وویس داده ک ب فلانی بگه ک من باشم ک حق نداره دخترم ک دختر من منظورشه فراموش کنه باید همه جوره بهش برسه و اومده ب من گفته تو کارای شخصیش ذیگه نمیتونم همراهی کنم بچه اومد نمیرسم میخواست بچه نیاره😐

فقط 4 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

ای آه از این زندگی...

همین ک دیدم خودم حالم خراب شرایط روحی بد .یعنی اول ب شوهرم زنگ زدم ک خودم حرفی نزنم بعد دیدم دلم اروم نمیگیره اتیش ب دلم افتادع بود پیامش دادم شستمش چلوندمش و پهنش کردم ک دیگه حد و اندازه خودش بدونه

فقط 4 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

ای آه از این زندگی...

یعنی چنان دلم خنک شد ک نگو استرس شوهرم داشتم حرفی بزنه مخالفتی کنه .یا باهام بحث کنه.تا اومد خونه بهش گفتم چی گفته منم جواب مادرش چی گفتم.گفت بابا ول کن زشته چرا گفتی.گفتم خوب کردم.مگه حال روز من نمیبینی من برای بچه هام و تو زیادی گذاشتم ک کم نزاشتم.همش توقع بیجا و انتظارات بیخودی نتونستم تحمل کنم جوابش دادم

فقط 4 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

ای آه از این زندگی...

شوهرم هیچی خداروووشکر هیچی نگفت و حتی ی سر از خونه مادرش گذشتیم من روم برنگردوندم.ولی همین ک شوهرم بعد چند سال پشتم بود و جوابش نداد اتفافا اون شب بهترین از همیشه هوای من داشت و بهم رسیدگی کرد و دکتر برد.و برام شربت درست کرد.خداروشکر میکنم اخرش شوهرم سرش ب سنگ خورد فهمید ک باید طرف کی و بگیره و خیلی خیلی خوشحال شدم

فقط 4 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

ای آه از این زندگی...

خدا ورش داره

مارموزی هست ک نگو..جلوم روم احترام پادشاهی میزاره پشت سرم خنجر میرنه.انگار حسادتش بامن زیاده

فقط 4 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

ای آه از این زندگی...

اره دمش چیدم.همین ک شوهرم اعتراضی نکرد و درکم کرد انگار دنیا بهم داده

خدا رو شکر شوهرت پشتته عزیزم

امیدوارم شوهر منم روزی سرش ب سنگ بخوره

مادرشوهر منم خیلی بی احترامی میکنخ و اگه من بخام جلوش وایسم شوهرم پشتم نیست متاسفانه

ترسناک تر از هر موجودی روی کره زمین اونایی هستن ک جهان بعد از مرگ رو قبول ندارن...اللهم عجل لولیک الفرج
مارموزی هست ک نگو..جلوم روم احترام پادشاهی میزاره پشت سرم خنجر میرنه.انگار حسادتش بامن زیاده

حالا ک جوابش دادی از همه جا هم بلاکش کن و شماره اشو پاک کن

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

چه مادربزرگ بیکاری

یعنی بیکارتر این روی زمین نیس وسواس داره.رنگ پی پی بچه رو امار میگیره ک چرا رنگش کم و زیاد شده چک کنید😑

فقط 4 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

ای آه از این زندگی...

من صحبتام تموم‌شد تک ب تک پیاماتون میخونم

گلم سعی کن بچه هات رو هرطور شده کلا وابسته به خودت کنی، اصلا بچه هات رو تنهایی یا با شوهرت نفرست برن اونجا، کلا ارتباط و رفت آمد رو به حداقل برسون 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز