یادم میاد چن سال پیش خونشون بودیم من و شوهرم دعوا کردیم سر اینکه مادرشوهرم به شوهرم گفت برو واسه ننه(مادر بزرگ شوهرم)فلان دارو رو بخر،خودت حساب کن،منم کشیدمش کنار گفتم کارت خودشو بگیر تو چیکاره ای که حساب کنی،خلاصه بحثمون بالا گرفت و شاید باورتون نشه به نزدیکای طلاق کشیده شد،قهر بودیم کلا تا فرداش که قرار بود برگردیم تهران بریم درخواست طلاق بدیم،سر همون مساله مسخره و هیچ و پوچ،….شب شوهرم تو حال رومبل خوابید منم تک و تنها تو اتاق با گریه وحال بد….حتی از شدت حال بدی تب کردم…در اتاق بسته بود..ولی صداشون میومد،شنیدم مادرشوهرم پتو میخواست،رخت خوابا تو اتاقی بود که من خواب بودم،شوهرم خواس بیاد براش پتو ببره نزاشت گف نمیخاد بری تو اتاق چادر میندازم روم،فقط بخاطر اینکه نیاد پیش من یه وقت اشتیمون بشه،وااای انقد اون شب تا صبح گریه کردم که خدا میدونه،فرداشم داشتیم برمیگشتیم تهران،شوهرمو کشید کنار گفت خر نشی مهریه بدی.یه کاری کن ببخشه….اینو بعدا که اشتی کردیم شوهرم گفت بهم…
در هر صورت ما که رسیدیم خونه خودمون اشتی کردیم ولی این خاطره باعث شده همیشههه دلم چرکیه از مادرشوهرم،
زندگی کن هر لحظه رو،این روزا دیگه هیچوقت برنمیگرده✨
میشه برای شفای پدرم و حل مشکلاتم یه صلوات یا حمد شفا بخونید اللّهمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَهَ وَ ابیها وَ بَعلِها و بَنیها وَ السِّرِ المُستَودَعِ فیها بِعَددِ ما احْاطَ بِه عِلْمُکَ. ان شاءالله خیر و برکتش به زندگی خودتون برگرده
ببین اخه تو اون مدتی که اونجا بودیم خیلی ازش میخواست اینو بخره اونو بخره،منم دیگه کفری شدم،ولی همیشه پیش خودم میگم اخه چیبود این مساله که بخواد بگه طلاق و مادرشوهرمم اینجور پشتیبانیشو کنه
زندگی کن هر لحظه رو،این روزا دیگه هیچوقت برنمیگرده✨
چجوری میتونین ی خاطره بد و اینهمه با خودتون حمل کنین وتو دلتون نگه دارین و چرکیش کنین جاری منم مث توئه
از هرکی دست کم ی خاطره این مدلی داره واس قیافه گرفتن هیشکی هم ازش خوشش نمیاد همه میگن عقده ایه اینجوری نباش شخصیتت پیش بقیه میاد پایین حالا اونم ی زن مث تو ی اشتباهی کرده ببخش و بگذر
میدونم منظورت کلا موضوع دعوا نبود و بحثی بود که اینقدر بزرگش کرد مادر شوهرت
ولی همیشه که همچین خرجایی وجود نداره و شهر دیگه هستین و دور از بقیه دلتو بزرگ کن تا خودت هم تو چشم همسرت بزرگ بشی بعدا روت بشه بگی خدای نکرده مامانم مریضه میبرمش دکتر همسرت ادا درنیاره