من با مادرشوهرم تو یه ساختمان زندگی میکنم هر نوه ای که میاد خونش .بچه های منم میرن اونجا بازی میکنن پس مسلما اونجا رو قاطی میکنن آشغال میریزن بعد همه میان بچه هاشونو میبرن بچه های منم پا میشن میان خونه خودمون چون هیشکی خونشو جمع نمیکنه و اینم نمیزاره به این نکته تاکید میکنم خودش نمیزاره کسی دست بزنه میگه این یعنی من چون باهاش تو یه ساختمونم پس وظیفه ی منه که تمیز کنم منم چرا تمیز کنم یکی دیگه ریخته من جمع کنم؟
دیروز رفتم خونه مادرشوهرم هی میگه بچه هاتون پنجره رو باز میزارن خونم پر از گردو خاک میشه منم گفتم آخه قد بچه ی من که به پنجره نمیرسه ببین کدوم نوه ات باز کرده به اون بگو.بعد یکی از نوه هاش که سی سالشه هم اونجا بود .پیش اون میگه پاشین شام درست کنید منم گفتم ممنون من شام نمیمونم میرم خونه خودم.میگه وا بچه ات رو اینجا میزاری خودت میخوای بری پس پاشو برا ما شام درست کن بعد برو منم هیچی نگفتم پاشدم اومدم خیلی رفتارش زننده نبود گفتم اینو به شوهرم که پسرت میشه بگو، بگو که بچه هاتو نزار اینجا بیان
چون بچه هام حرف منو گوش نمیدن زود حاضر میشن میرن خونه مادربزرگشون با بچه های دیگه بازی کنن
اینو من بشوهرم گفتم میگه تا حالا به من نگفته بچه های تو نیان یا میان اینجارو میزنن بهم
بنظرتون من حساسم