2777
2789

داستانه دیگه

فقط 13 هفته و 2 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

تیکر تموم شدن سال 🌹یه جاهایی اشتباه کردی چون برات لازم بود، یه روزایی اعتماد کردی و ضربه خوردی چون باید درس میگرفتی، یه موقع هایی در روابط سمی و نامناسب وارد شدی و دلت شکست چون نیاز به تجربه داشتی... ولی نباید خودتو به خاطرش سرزنش کنی؛ چون تمام اشتباهات بخشی از مراحل رشد تو بوده! مراحلی که باید ازشون عبور کنی تا گوهر وجودیت رشد کنه و به کسی که میخوای و واقعا باید باشی تبدیل بشی. پس لطفا خودتو سرزنش نکن چون تو با اشتباهاتت تعریف نمیشی و تمام این مسیر بخشی از مراحل رشد و تکامل توعه تا خودتو بشناسی و بدونی از زندگیت چی میخوای... پس سخت نگیر رفیق، قدرِ خودت و لحظات زیبای زندگی رو بدون و ازش لذت ببر♥️

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

چند سال پیش خودم

وای اصلا یادم نمیاد

چرا فراموشی گرفتم؟

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد».. ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…

چند سال پیش خوندم

نظرم اونموقع این بود که نویسنده آخرش خواسته توویست و پیچش داستانی داشته باشه ولی خب به نظرم خیلی موفق نبود


رَهِ آسِمان دَرون است .... ☁️                                                   
جالبه...یعنی الن هم از درون شاد نبود؟سعی میکرد خودشو شاد نشدن بده؟

الن در درون به پوچی زندگی رسیده بود ولی تا لحظه آخر بقیه رو به دیدن هدف های شاد هدایت میکرد

سایت از صدا پر است و از حرف خالی

چند سال پیش خوندمنظرم اونموقع این بود که نویسنده آخرش خواسته توویست و پیچش داستانی داشته باشه ولی خب ...

 بنظر منم بد تموم شد

شاید...روزی...جایی...خوشبختی اتفاقی سری به من هم بزند...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز