فک میکنم جداشم ب بچه ام ظلم میکنم . دلم نمیاد از پدرش جداش کنم .پسرم باباشو دوس داره دارم میبینم . ولی بهم بی احترامی میکنه هرروز قلبمو میشکنه . با کوچکترین حرفم بهم میگه خفه شو گم شو دهنتو ببند . مثلا تو گوشیش یه بازی انلاین بیلیارد نصب کرده شبانه روز داره بازی میکنه . دیشب تا ۲ گوشی رو نمیزاشت کنار پسرمم پیشش دراز کشیده بود تو تاریکی ب گوشی اون زل زده بود . منمبهش گفتم بچه چشاش درد میگیره بی خواب میشه بزار کنار گوشی رو تا کی بازی . اونم گفت خفه شو ب تو چه . بعد رفت تو اتاق درو کوبوند نصف شبی . منم گفتم چرا درو میکوبی بچه میترسه .اونم از اتاق داد میزد فحش میداد . منم گفتم وحشی ای دیگه . یهو پرید بیرون داد و فریاد ک چی گفتی یه بار دیگه بگو با تهدید .
من مادریام که روزی خونهاش از صدای بچههاش گرم بود، اما حالا بدون حضور دائمیشون زندگی میکنه.از همسر اولم جدا شدم، حالا در کنار همسر جدیدم مسیر تازهای رو شروع کردم…بچههام رو میبینم، از دیدنشون محروم نیستم— اما درد من، فقط ندیدن نیست…درد من اینه که نمیتونم هر روز، هر لحظه، مادری کنم همونجوری که دلم میخواد.مادری، فقط به اسم و دیدار نیست… به لمس لحظهلحظههاست.و من هنوز مامانم، با تمام جانم.