اولین دلخوری از مادر شوهر آیندم🥲

من چرا باید از چشم بیوفتم؟ من کار اشتباهی نکردم که بخوام نگران از چشم افتادن خودم باشم

وقتی دیروز گفته و مامان منم کلی عذرخواهی کرده دلیلی نداشته باز امروز زنگ بزنه به مامان من بخاطر این مسئله

ناراحتی ما هم از اینه که انقدر دارن مسئله رو کش میدن

مامان من الان کاری از دستش بر نمیاد که هر روز زنگ میزنن بهش

دلم نمیاد اعصاب اونم مثل من بخاطر یه مشت حرف خاله زنکی بهم بریزه

صبور تر از مامانم ندیدم هیچ‌جا، امروزم خودم حرفاشو شنیدم که چقدر شلوغش کرده بود ربطی به مامانم نداره

عزیزم من رو دست مامانم نموندم که بخواد بخاطر این مسئله هر چیزی رو تحمل کنه

من اصلا به ازدواج فکر نمیکردم الانم بخاطر اخلاق و شخصیت خود نامزدمه که تا این مرحله پیش رفتم بقیه خاستگارامو چشم بسته رد میکردم

الانم اگه ببینم آرامش خودمو خانوادم داره مختل میشه همه چیو بهم میزنم

آخه من تابحال ندیده بودم با خانوادش با تندی صحبت کنه ولی چند روز پیش سر اینکه چرا مامانش گذاشته من ظرف بشورم یه کوچولو با مامانش دعوا کرد، در این حد حساسه

اگه تکرار بشه حتما میگم بهش

عزیزم دیروز به مامانم گفته بود که چنین اتفاقی افتاده مامان منم عذرخواهی کرده بود امروز باز زنگ زده گلایه کرده

منم گفتم میذاشت باز همدیگه رو ببینیم بعد گلایه کنه نه اینکه پاشه زنگ بزنه

هرچند همون دیروز که گفته بود دیگه لزونی نداره هر روز یه مسئله تکراری رو بخواد مطرح کنه، ناراحتی ما از اینه

آخه من تابحال ندیده بودم با خانوادش با تندی صحبت کنه ولی چند روز پیش سر اینکه چرا مامانش گذاشته من ظرف بشورم یه کوچولو با مامانش دعوا کرد، در این حد حساسه

اگه تکرار بشه حتمااا میگم بهش، چون دیگه اعصابم نمیکشه بخوام این حرفای خاله زنکی رو هر روز تحمل کنم

ما برا پسر ایشون دعوتنامه نفرستاده بودیم عزیزم

اونا بودن که یک ماه هی رفتن و اومدن تا فقط اجازه بدیم بیان یه جلسه صحبت کنن

من اصلا به ازدواج فکر نمیکردم‌ این بارم فقط و فقط بخاطر خود نامزدم چیزی نمیگم وگرنه آدمی نیستم که بخاطر شوهررر هرچیزی رو تحمل کنم

همین الانش همزمان با نامزدم سه نفر دیگه هم خاستگاری کردن من هیچوقت کشته مرده خاستگار و شوهر نبودم و نیستم که بخوام بخاطرشون هر خفتی رو تحمل کنم حتی در حد همون حرف و گلایه