من دیشب نخوابیدم امروز هم از ۸ تا ۱ باشگاه بودم مربیم
اومدم هم تمیز کاری و غذا درست کردن حالا ما خیلی تشریفات نمیکنیم یه خورشتی چیزی درست میکنیم با یه سالاد
شام خوردم رفتم همشو اوردم بالا دیگه ساعت ۱۱ بود دیدم دارم میمیرم انقدر که حالم بد شده
همیشهههه کمک میکنن خدایی
حالا برای دعوت خودشون نه ولی همیشه خیلی کمکم هست دیگه منم نگفتم ولی امشب حالم بد بود اینام دیر وقت بود نمیرفتن اصلا داشتم میمردم روم هم نمیشد بگم حالم بده
آخه رفتاری نکردم باهاشون که
منم چیزی نگفتم که عزیزم
کلا من حالم کسل بود امروز اونا هم کاری بدی نکردن خدایی مادرشوهرم همیشه کمکم هیت اما امشب من خیلی حالم بد بود اونا هم دیر وقت بود نمیرفتن داشتم میمردم روم هم نمیشد بگم حالم بده
دست خودم نبود که.دیشب نخوابیده بودم صبحم از ۸ تا ۱ سرکار بودم اومدم تمیز کاری خونه و درست کردن غذا و شامم خوردم حالم بهم خورد واقعا دیگه حالم بد بود
خودش باید بفهمه که بارداره شاغلم هست
مادرشوهر من همش حرف میزد
اگه کاری داشتی بگو اگه غذا خواستی بگووو
منم ادم معذبی هستم و تو رودرواسی
اخه زن حسابی کدوم زن حامله ای دوس نداره غذا اماده داشته باشه تو غذا بفرس منم میخورم
بچه کوچیکم داشتم حامله هم بودم و اینم فقط حرف میرد
خونه مون هم بهم نزدیک بود
من کلا قیدشو زدم و یه روز گله بهش کردم که اصن کمکم نبودی عیچی نداشت بگه یه توجیه الکی آورد
منم قسم خوردم تو شرایط سختش نباشم و هیچ کمکی بهش نکنم
شرایطتت رو درک میکنم عزیزم من خودمم الان باردارم ... چند هفته ای؟
من یه لحظه از خوندن جمله تاپیکت یه حس بدی گرفتم وگرنه میفهمم شرایط سخت بوده ... استعلاجی چرا نمیگیری من چندین ماهه نمیرم سرکار کلا استعلاجی گرفتم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
25 ثانیه پیش
27 ثانیه پیش
31 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
