دختر من ب شدت ب شدت ب شدت یعنی هرچی بگم کم گفتم از وابستگیش.معذرت میخوام من مسرویس میرفتم با خودم میبردمش.تو بغلم بود.حتی تو سرویس تو بغلم بود.
چ شب ها و روزها من گریه میکردم از خستگی.
چهار سال رو پا میخوابید شب و روز.حتی وقتی خواب عمیق هم میرفت جرات گذاشتن زمین رو نداشتم.ب نصحیت اینو اون ک از الان شروع کن و نزار بیشتر بشه اقدام کردم ک یواش یواش جداش کنم.و بسیااااااااار لطمه بدی خورد و چ کار اشتباهی کردم.ولی خداروشکر زود متوجه اشتباهم شد و ب کمک ی دکتر ک پیرمرد هم بود دکتر اطفال بود.گفت نکن دخترم نکن.بزرگ بشن چنان خودشون کدا میشن میرن در اتاقم قفل میکنن.بزار هر وقت میخواد کنارت باشه.فقط مدارا کن.
پیش دبستانی کامل رفتم نشستم.کلاس اول کامل رفتم.تو کلاسش نه اما تو سرمای زمستون تو حیاط مینشستم.تا کلاس سوم کمو بیش رفتم.یواش یواش دیدم داره کم میشه.تولد دعوت میشه میره.اردو میره.خونه عمه اش میره و تماااااااام.الان مستقل ترین دختر هست.تو مدرسه تو خونه تو کلاس های ورزشی و موسیقی موفق تر از همه همسن هاش هست.
این تجربه من بود.
دختر من ب خاطر اشتباه من ک مثلا امدم وابستگیش رو در بدترین مقطع سنی کم کنم بر اثر استرس مشگلات گوارشی پیدا کرد،یبوست مزمن.پدرم در امد تا درستش کنم.استرس بی نهایت تو بعضی افراد مشکلات جسمی بغضی افراد مشکلات روحی ایجاد میکنه.تا میتونی فقط و فقط مدارا کن.شاید چند سال طول بکشه اما مجبوری.