منم خسته شدم از عقد بودن زیاد
احساس میکنم پیر شدم
از بس غصه خوردمو گریه کردم
به بقیه نگاه میکنم میبینم سر یک سال یا فوقش دو سال عروسی کردن رفتن
ولی من هنوز خونه بابامم
واقعا خیلی سخته هیجی از زندگیت نمیفهمی همه تو زندگیت دخالت میکنن
ده ماهه عقدم ی روز خوش ندیدم فقط گریه کردم تازه خیانت هم دیذم ازش همش قهر و اشتی ابانم دوروز قهریم هیچ خبری ازش تیست
ببین بزار تجربه این دوسال عقدمو بهت بگم
اصلا اصلا شب نمون خونه مادر شوهرت
تا دعوتت نکردن واسه شام و ناهار نرو خونشون بزار اون حس تعارف ک باهات دارن از بین نره ک روشون تو روت باز بشه
اصلا اصلا واسه کار کردن و حمالی نرو خونشون فقد بعد شام یه کمکی بهشون بکن بشورن
هر غذایی رو گذاشتن جلوت نخور من خر هر غذایی رو میپختن میذاشتن جلوم میگفتم زشته نخورم شاید ندارن مثلا سیب زمینی درست کردن واسه شام نخورم ناراحت میشن میکشیدم جلوم میخوردم بعدش مادر شوهرم گف فلانی ام مثه ماس هیچی ندارن مستاجرن
واسه رابطه ام این همه خونه اجاره ای هست باغ هست هفته ای یه روز چند ساعتی اجاره کنید برید اونجا راحت باشید
اخ دقیقا همینه.خداروشکر ما رومون توروی هم باز نشد منم میرفتم تو اتاق فقط برای شام و ناهار میومدم بیرون.اونم شوهر م نمیذاشت کار کنم اما خودم ی وقتایی بزور میرفتم ظرف میشستم ک شوهرم میگفت نکن اینا ازت در آینده انتظار دارن و سواستفادا میکنن ازت
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
