مادرشوهرم پیر نیست ولی چون مریضه ما دهن به دهنش نمیشیم
یبار خطاب به من جاریم به شوهرامون‌گفت تو دهنی زناتون رو نخورین دهن بچه هاتون‌کج میشه😐
میاد دستپختمون رو میخوره خوووب که شکمش پر شد میگه خیلی بی مزه بود😐
اینم بگم خودش اصلا اشپزی نمیکنه هیچکس براش مهم نیست فقط از بقیه عیب میگیره
به من میگه به خانوادت بگو برات طلا بخرن ولی خودش به شوهرم میگه برام طلا بخر😐برا من خوب نیست برا خودش خوبه
تا حالا تیکه ننداخته
اونا پسر نیستن براش شوهرن شوهرررررررر
واقعا نمیدونم ب من ک کلی حرف بار کرد پنج ماهه ندیدمش نمیدونم اگه واقعا ی موقعیتی پیش اومد ک مجبورشدم ببینمش باید چیکار کنم؟
تیکه نبود
آخریش این بود.
اینقدر عشوه و ناز نیا برا پسرام بذار ب منم توجه کنه.
جلو پسرشم این حرفو زد
دل و زبونش یکیه
الان داشتم تو یه تاپیک دیگه میگفتم
چندین بار شده واسه شام یا ناهار دعوت میکنه وقتی میریم میبینم غذایی که میدونه من متنفرم و هیچ جوره نمیتونم بخورمو درست کنه منم بدتر معذب میشم نمیدونم چیکارکنم
ما کلا نهایتا ماهی یکبار به دعوت خودشون میریم بنظرم تو اینجور مواقع بهتره غذایی که میدونیم همه دوست دارنو درست کنیم روزای بعد اون غذاییو که خودمو میخوایم
من دوسال عقد یکبار حتی یکبار دعوتم نکرد چه برسه بخواد برام چیزی بزاره
مادرشوهرم حاضره کل عمرش نون پنیر بخوره ولی غذا درست نمیکنه اصلا
شوهرم از بیرون‌میگیره براش بعد جالبه میشینه پیشم‌میگه من بمیرم غذای بیرون نمیخورم😐😂
