من و شوهرم سنتی ازدواج کردیم هردومون بخاطر ترس از طلاق جدا نشدیم
تو این مدت خیلی سعی کردم مشکلاتمونو حل کنم از رابطه عاطفیمون صحبت کردنامون که هیچ ارتباطی باهم نداشت ولی سعی کردم یه نقطه مشترک کوچیک بسازم تا باهمون کنار هم کیف کنیم و لذت ببریم
خیلی رفتارایی که دوس داشت تو خودم بوجود اوردم خیلی تغیر کردم خیلی تلاش کردم برای رابطه عاطفیمون
دقیقا تو روزایی که داشت همه چی خوب میشد وقتی همه چی خوب بود اخلاقش یهو تغیر کرد ..واقعا خوشی زده زیر دلش هیچی از خانمی و..کم ندارم ولی نمیدونم چرا انقد باهام سرد و بی تفاوت شده انگار دشمنشم خیلی سخته این حس لعنتی
هیچوقت تاحالا اینجوری دلم نشکسته بود