یبار رفتم خونه پدرشوهرم اومد.
منو شوهرم هم نشسته بودیم تو اتاق بودیم داشتیم شام میخوردیم .خواهرشوهرم اومد پیش ما نشست ی لباس تنش بود واسه مامانش بود هی میگفت همسایه ها چشمم زدن ب برادرش میگفت.
همسایه اومده بهم گفته چقد لباست بهت میاد الان مریض میشم الان فلان میشم.خدا شاهده شوهرم تا خواستیم بریم خونه ذهنش درگیر خواهرش بود ک مریض نشه چرا چشمش زدن یعنی رید تو شبمون