2777
2789
عنوان

مث سگ پشیمونم ک اومدم خونه جاری

| مشاهده متن کامل بحث + 313037 بازدید | 761 پست
صبر کن برادر شوهرت که اومد ازش ادرس رستورانی بگیر که پیک داشته باشه یا حتی شده فست فود و سفارش بده‌ا ...

👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌

آذین،،هستم،،خدایا خدایی کن رحم کن معجزه کن ، اگرنکنی من نه خدادارم و نه حسین،،،،من امید داشتم ،خدایا،،،،

دقیقن منم مث توام عاشق مهمونم

والا بخدا شاید تو تاپیکام ببینی من همیشه مهمون دارم

ما چند روزه بنا داریم دغدغه ناهار و پذیرایی از اونام دارم 

بنا ک پولش میگیره ها ولی من ب بهترین نحو پذیرایی میکنم

اگر یک روز از من بپرسندقوی ترین زنان دنیا چه کسانی هستند؟جواب می دهم...زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند!

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

برای منم پیش اومده اما عقبه طولانی ای داشته، اسی هم احتمالا ی ماجرایی با جاریش داشته که کار به اینجا ...

قبول دارم که ممکنه بعضی از این پذیرایی ها و رفتار ها مربوط به نحوه روابط تو گذشته و عقبه باشه، مال استارتر رو نمیدونم قضیه از چه قرار هست. 

اما مادر شوهرم تو دوران عقد وقتی که با همسرم تو دوتا شهر متفاوت بودیم و من حتی هر 6 ماه هم میرفتم خونشون حتی با یک چای هم ازم پذیرایی نمی‌کرد، شام و ناهار هم درست نمی‌کرد با همسرم رستوران میرفتیم یا غذا از بیرون می‌گرفتیم تو ماشین می‌خوردیم و.... ( هیچ عقبه و مشکلی هم با مادرشوهرم نداشتم اما رفتارش این بود.) 

پس ماها فرشته ایم! وسط امتحانای مهمم و سرشلوغیای همسرم و تو غربت ‌هربار  دو هفته  از برادرشوهر تلخ زبون و‌پرتوقعم پذیرایی کردم هیچیم کم نذاشتم نه از پذیرایی نه احترام 

با اینکه حرفای طلبکارانش خیلی بهم برخورده بود حتی برا تو راهشم غذا گذاشتم … مردم چقد عجیب شدن واقعا

دقیقا چند سال پیش ما رفتیم مسافرت بعد سفرمون خیلی طول کشید ولی هتل بودیم هر روزم خانم دوست بابام یا خود دوست بابام زنگ میزدن که بیاین اینجا هتل نمونید ما روز اخر سفر و گفتیم بریم خونه اینا انقدر گفتن چند سال هم هست ندیدیم همدیگه رو قبل رفتم زنگ زدیم گفتیم میایم بعد جوری می رسیدیم که برای شام میشد اخه شهر اونا از جایی که ما بودیم حدود ۳ ساعت اینا راه بود اونام گفتن برای شام منتظریم خلاصه ما رفتیم بعد خانومه برگشت گفت وای نمیدونستم برای شام میاید شام ندارم، درحالی که خودش دعوت کرده بود، بعد گفت اگه غذا درست کنم اشپز خونه کثیف میشه فلانی(اسم شوهرش) از غذای بیرون خوشش نمیاد که بگم بگیره هیچی دیگه مامانم رفت بیرون تو حیاط ساختمون با وسایل خودمون تو منقل اونجا اتیش درست مرد بعد به بابام گفت جوجه اماده بگیره خودمون درست کردیم دور هم با اونا خوردیم صبح هم افتاب نزده خداحافظی کردیم برگشتیم وقتی ما داشتیم خداحافظی میکردیم کفت میرید دیگه کلا میرید از اینجا یا قراره هتلی چیزی بمونید ماهم گفتیم نه خیالتون راحت کلا میریم

از اومدنمون ناراحته فک کنممن ک فردا میرم

سلام عزیزم 

خوبی؟ امیدوارم این موضوع باعث نشه غصه بخوری

قشنگم آدما همیشه توی یک حالت روحی نیستن

خودم زمانی بوده که خانواده همسرم اومدن خونمون و بهترین سرویس رو دادم با جان و دل

حتی مسواک یکبار مصرف برای شب

حتی از خونه مامانم رختخواب آوردم براشون

همه جوره در خدمتشون بودم


زمانی هم بوده که اصلا حوصله خودم و بچه هام رو هم نداشتم

چه برسه به خانواده همسرم




حالا خانواده همسر من کدومش باید یادشون بمونه؟

محبتم؟یا بی حوصلگیم؟

من ترکیبی از این دو حالت هستم.

واقعا گاهی توان روحی برای پذیرایی خوب ندارم.


پیش اومده‌که ما هم ۱۲ساعت مسیر‌ رو رفتیم و رسیدیم خونه مادر همسرم. ایشون نه چایی داده، نه شام

دقیقا برای ما هم این حالت «پذیرایی نشدن» زمانی پیش اومد که مجبور بودیم بریم خونشون.

یعنی اونا دعوت نکرده بودن

ما هم میلی آنچنان به رفتن نداشتیم، اما مجبور شدیم بریم…


اما خب قرار نیست مادرهمسرم همیشه در یک حال باشه.

ممکنه حال روحی خوبی نداشته باشه

ممکنه تحت فشار مالی باشه

یا در خانوادش مشکلی باشه که دیگه نتونه حوصله من رو داشته باشه…

ما لازمه همدیگه رو درک کنیم.


اونی که همییییشه یکجور باهات رفتار میکنه، داره خودشو خیلی برات تحت فشار میذاره. اما این جاری شما، خودِ خودِ خودشه.

فیلم بازی نمیکنه و مثل شیشه شفافی. شما از حالات بیرونیش میتونی حالات درونیش‌رو بفهمی.



حالا الان شما در این وضعیت قرار داری

چیکار باید کرد؟

اول اینکه شرایط خونه خواهر رو بسنج، یکوقت دانشی بری اونجا و ببینی اونجا هم خبری نیست…


بعد اینکه جایگزین رو درک کن فدات شم

فردا باهاش شروع کن حرف زدن، کمی از خودت بگو

زود قهر کردن که هنر نیست. 

اون جاری وقتی ببینه شما با روی باز داری باهاش برخورد میکنی و از رفتار دیشبش گذشت کردی، متوجه مهربانی شما میشه.

خودش میدونه چه اشتباهی کرده.

شما دست پیش بگیر، عذرخواهی کن از اینکه با ایشون هماهنگ نکردی برای رفتن. میبینی که کم کم نرم میشه.

اگر برادرشوهرت تعارف کرده، احتمالا این دعوت رو با جاریت هماهنگ نکرده‌و ایشون رو در منگنه قرار داده.ایشون هم اینجور پاسخ داده به کار همسرش.

می‌شد قبل از اومدن یک زنگ بهش بزنی، بگی ما برای کار همسرم مجبوریم مزاحم شما بشیم ، اگر از شهر‌ ما چیزی لازم دارین، بفرمایید که حتما بیاریم با خودمون. ❤️ هماهنگی بین خانم ها برای مهمانی ها خیلی مهمه.

ایشون اگر سیاست نداره، شما داشته باش قشنگم👌💎

اگر دیدی وضعیت منزل خواهر مناسبه، 

یک صبحانه و نهار اینجا بمون و شب برای شام برو خونه خواهر.

چون اگر زود بری، حالت قهر میگیره و هزار جور حرف درمیاد.

تمام مدت سعی کن خوش برخورد باشی.

اگر توان داری، حتما کمک کن در آماده کردن غذا.



سعی کن خونه خواهر هم اگر رفتی، دستِ خالی نری.

یک شیرینی، شکلات، گلدان ببر ، کادو برای بچه هاش

هدیه محبت میاره

خواهرت افتخار کنه که رفتی پیشش.

(زیاده روی هم نکنی که پول همسرت خدایی نکرده هدر بره)





سلام عزیزم خوبی؟ امیدوارم این موضوع باعث نشه غصه بخوریقشنگم آدما همیشه توی یک حالت روحی نیستنخودم زم ...

عزیزم آدم تو هرررر حالی هم که باشه زیر کتریشو میتونه روشن کنه !!!!!!! 

اسی ما خیلی سال پیش خونمون رو فروختیم و یه خونه دیگ خریدیم ، خونه جدید رنگ و بنایی داشت اثاثیه رو یه اتاق گذاشتیم و خودمون مجبور شدیم خونه خواهرم بریم که ازدواح کرده هرچند رومون هم نمیشد چون نزدیک یکهفته ده روز بود از طرفی یه برادرم هم ازدواج کرده بیشتر دوستداشتیم اونجا بریم ولی چیزی نمی‌گفت

تا بلاخره یه شب گفت میام دنبالتون

شام فکر کنم باهم کوکو درست کردیم ولی موقع خواب که شد بهمون پتوهای خیلی کثیفی دادن خیلی کثیف شبیه پی پی بچه،

خودشون تو اتاق خوابیدن و بعد که ما خواستیم بخوابیم دیدیم پتوها کثیفه

و این شد که فرداش دوباره برگشتیم همون خونه خواهرم خداییش هم دامادمون کل مدتی که اونجا بودیم بهمون احترام گذاشت خدا پدرو مادرشو حفظ کنه


ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز