خب من بعد متاهلی با دو تا بچه ی دوقلو شروع کردم دانشگاه رفتم و درس می خونم به کسی چه واقعاً.اصلاً خانواده شوهر من کاری به این کارا ندارن.
خونه پدزم مگه جا داشت ما بریم
بعدم واقعا برات عجیبه ک من اومدم تو یه ساختمون با خانواده شوهر(؟مگه من اولین نفری ام که میبنی؟
کاش میشد یه ویس بدم یه چیزای درباره اطرافیانم و شرایط زندگیم بگم تا انقدد بیخود سرزنش نشم،همینکه میون این خانواده های سنتی و ضدزن و نفهم و دهاتی دووم اوردم و به جای بچه دار شدن با این اوضع داغون به خودم و درسم رسیدم خیلیه
همشون با مسیر من مخالفن
من جایی تو آدمایی دارم زندگی میکنم که مادرشوهره به عروسش میگه باید بجه دومو بیاری و عروسا همه بچه دومو میارن
زندگی برده داری
و من تنها کسی میون این قوم هستم که برده نشدم و زیر بار این مدل زندگی نرفتم و از نظر همشون عجیب و نااهلم
متوجهی قضیه چیه
من کارشناسی و کارشناسی ارشدم رو تومتاهلی گرفتم .به اونا چه ربطی داره.سختیش برا خودت و همسرته
من کارشناسی رو با دوتا بچه گرفتم ارشدم رو با ۳ تا
مگه خانواده شوهرم میخوان جور آدم رو بکشن که دخالت هم بکنن
به نظرم بذار بفهمن، اونوقته دیگه مجبورن که قبول کنن چون اصلا بهشون ربطی نداره و شما هم میشی شروع کننده‌ی تغییر یک تفکر توی اون خانواده
وای خدایا توبه
خانواده شوهر انقدر سلیطه که به دانشگاه رفتنت هم کار بگیرن
مگر عصر قاجاره
بیشتر خانواده ها باعث افتخارشونه
چه کنترل گر
از ادمای کنترل گر و سلطه جو و دخالت کن
نه تنها دانشگاه بلکه کارهای دیگتو هم مخفی کن
چون برات فتنه درست میکنن و دردسر میشه
از همین الان دستشونو و زبونشونو قطع کن تو زندگیت دخالت نکنن
وگرنه اینجور که میگی برای اب خوردن هم باید بعدا به اینا جواب پس بدی
من دانشگاه درس میخوندم چند سال قبل
لیسانس گرفتم
نصف بچه هامون متاهل بودن
بچه داشتن
میاوردن دانشگاه میزاشتن مهد دانشگاه
