منم يه دوره اي ميرفتم براي كارم و شوهرم ميگفت اونا نفهمن! منم چون هدفم برام مهم بود گفتم اوکی
خودشوم میدونست اونا بفهمن هی میخوان چرند بگن دخالت کنن و خودشم میشناخت که ضعیف النفسه و دهن بین و اونا روش تاثیر میزارن و همین قطعا باعث دعوا بین ما میشد
خلاصه هرگز نفهمیدن منتهی یه جاهایی واقعا سخت میشد مثلا شنبه یه امتحان مهم داشتم و اینا یهو پنجشنبه میگفتن فردا همه بیایین خونه فلانی
شوهرمم به من گیر میداد که باید بیایی در حالیکه درس داشتم
کلا خیلی جالب نیست عروس خونواده های سنتی شدن