منصور با یه دختر از یه خونواده خیلی سرشناس ازدواج میکنه که همسایه باغشون بودن
ولی دختره (نیمتاج) بچگیش آبله گرفته بوده و همه صورتش نابود شده بود برای همین کسی نمی رفته خواستگاریش
منصور یه جورایی از خودش و عشقش به محبوبه انتقام میگیره اینطوری
بعدا نیمتاج خودش براش میره خواستگاری و زن دوم رو میگیره که زنه سر زا می میره
بعد از طلاق محبوبه هم نیمتاج میگه محبوبه رو بگیر، هم دوستش داری هم بچه دار نمیشه که دو روز دیگه سر این بخواد اذیت کنه..... خلاصه محبوب میشه زن سوم و هووی نیمتاج خانم