منم با شما کاملا" موافقم. تو همون رمان برادران کارامازوف جدا از وقایعی که توی کتاب تعریف میشد، صحبتهای سالک که توی صومعه زندگی میکرد، آلیوشا، حتی پدرشون فئودور  و ایوان کلی فلسفه پشتشون بود.بعضی جاهاش رو باید بارها بخونیم تا بفهمیم. فیلم پیرپسر وام گرفته از  همین کتاب هست.
یا مرگ ایوان ایلیچ... به نظر من که ایمان واقعی رو باید تو همین کتاب پیدا کرد...
حتی تو کتابای به ظاهر سرگرم کننده مثل آنا کارنینای تولستوی هم شخصیتها پر از پیچیدگی هستن. یه زن مقبول مثل آنا که پر از شور زندگی هست، خطای غیرقابل باوری میکنه و به تاوانش تن به خودکشی میده...
منم تو نوجوانی بامداد خمار رو چندبار خوندم یه زمانی عاشقش بودم