من زهرام 28سالمه خواهر ندارم فقط یه دونه داداشی کوچکتر از خودم داشتم 23سالش بود فوت شد😔یه سال و چند ماهی گذشته ولی هنوز باورم نشده بعضی وقتا واقعا دنبالش میگردم حس میکنم الکی گفتن و اینا همه بازی بوده که تموم شده و الانه بازم بیاد پیشم دارم دیوونه میشم بقران ،چکار کنم شماهایی که داداشتونو از دست دادید چطور دووم اوردید؟؟؟وای صدا قهقه اش ک یادم میاد میخوام روانی شم یا اجی گفتنش
خدایا بحق امام رضا هر کی هر حاجتی داره به حاجتش برسونش
مهرانا کاش منم میتونستم مثل او رفیقت برقصم یا بخونم یا حتی خودمو سرگرم کنم ،،هزار تا فکر تو سرمه اینکه چرا این کارو کرد؟از مرگ و مردن نترسید؟عزرائیل رو دیده؟ نترسیده اون لحظه؟نگفته آی اجی کمکم کن یا مامان بابا کمکم کنید؟وقتی تو سردخونه بود و فامیلمون رفت شستش خجالت نکشیده؟وقتی گذاشتنش تو قبر وحشت نکرده؟هعیییی فقط میدونم حالم خییییلی بده به معنای واقعی اصلا حال خوبی ندارم میگم کاش تموم غم و غصع های عالم رو داشتم ولی داداشم نمیرفت اخه رازام پیشش بود فقط داداش نبودکه،بچم بود،رفیقم بود شاید بخندید بهم حتی بابام بود اون برام همه چیز بود
خدایا بحق امام رضا هر کی هر حاجتی داره به حاجتش برسونش
فکر کن یه مسافرت طولانی رفته وقراره همو بعد 50سال اینا ببینید فکرکن خوشحاله جاش خوبه وتنها ناراحتیش اینکه تو ناراحتی تو غرق غمی تو گریه میکنی وبخاطر تو بهش خوش نمیگذره پس سعی کن خوش باشی شاد باشی تو اون هم شاد بشه
فکر کن یه مسافرت طولانی رفته وقراره همو بعد 50سال اینا ببینید فکرکن خوشحاله جاش خوبه وتنها ناراحتیش ...
ولی اون ما رو دوست نداشت اگه یه ذره دوست داشت نمیرفت تنهامون بزاره ،من بارها مشکلی داشتم که قصد خودکشی کردم ولی خیلیا اون لحظه اومدن جلو چشمم خانوادم رو میگم و باعث شده خیال خودکشی از سرم بپره من میگم این چرا اینقد بی معرفت بوده که اون لحظه حتی اندازه سر انگشتی به ما فکر نکرده به منه بیچاره که تنهای تنها میشم
خدایا بحق امام رضا هر کی هر حاجتی داره به حاجتش برسونش