ما با خانواده برادر شوهرم ده دوازده ساله قطع رابطه ای خیلی جریانات داشتیم اوایل دعوا و اونا شروع کردن و این دعوا و دروغاشون باعث شد منو شوهرم و بچم تو شهر غریب تنهاو بی کس بشیم خیلی تنها همه جا بد مارو میگفتن کسی باور نمیکرد چون منو خانوادم و میشناخت ولی چون نقل مجلس فامیل شده بودیم و همه میدونستن که ما قهریم دیگه رفت آمد نکردم ،وقتی میرفتم خونه کسی حرف رو میبرد طرف اونا که منم چیزی بگم ولی من میترسیدم حرفی بزنم برام دردسر بشه و در آخر این شد که با کل قوم شوهر قطع رابطه کردیم،بعد اون دوازده سال چالش داشتیم ولی دیگه خیلی باهم رو برو نشدیم غیر یک بار الان بعد دوازده سال خواهر شوهرم زنگ زد کد ملی شوهرم رو میخواست چون برادرزادش تو یه کاری استخدام بشه گفتم بزار خودش بیاد کلی نقشه داشتم تایپک قبلی هست،شوهرم آمد گفتم فلانی کد ملی میخواست گفت آره به منم زنگ زد بهش دادم،خوب مرد یکم اذیت کن بگو باشه دو ساعت بعد بفرست🤦