2777
2789

من دختر درونگرایی بودم امین برون گرا و اجتماعی، با وجود تفاوت ها حرف هم را می‌فهمیدیم او مرا بلد بود معنای سکوتم را میدانست. با من مهربون و با ملاحظه بود. 


ترم دو هم تمام شد و من برگشتم شیراز، تابستان ۴ بار آمد شیراز، با پدرش خیلی اختلاف و مشکل داشتند اوضاع شرکتش خوب نبود ولی حاضر نبود از پدرش کمک بگیره.( اگر مادر بزرگش نبود اصلا پیش پدرش نمیرفت)  بار آخر که آمد، آخر شهریور بود آمد دیدنم، گفت همه تعجب کردند چی شده که من این همه میام خونه منم خندیدم و گفتم خب واقعا چی شده؟  یهو جدی شد و گفت تو خودت میدونی یکم ساکت موند " ازت خوشم میاد " واسه همینه. ضربان قلبم شديد شد حس عجیبی بود ، خندید و گفت مثه اینکه خوشت اومد لپات گل انداخته.


الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

چون وسیله زیاد داشتم اصرار داشت باهم برگردیم ولی قبول نکردم فقط وسیله ها را دادم ببره و به خانواده هم گفتم دادم یکی از هم خوابگاهی ها که با ماشین باباش ببرن ( البته خواهرم میدونست)


همه چیز خوب بود عاشقش بودم ،همه چیزش رو دوست داشتم صدایش، نگاهش، دستانش، حرفهایش. 


آبان تولدش بود، برایش چن کتاب هدیه گرفتم و اولش نوشتم " چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی مانم" . کیک گرفتم ساعت ۴ اینا رفتم خونش جمعه بود و میدونستم خونس. فیلم دیدیم و شب هم خودش آشپزی کرد.


من قبل از او با کسی نبودم او ولی روابط زیادی داشت، جز دست گرفتن و چند باری بوسه نگذاشتم کار دیگری بکنه خودش هم رعایت می‌کرد ولی میدونستم از نظرش من خیلی سخت میگرفتم.

 در رابطه‌ی رفتار من با بقیه پسر ها خیلی سخت گیر بود با اینکه خودش با همه راحت بود دلش نمی خواست من با پسر دیگه ای گرم بگیرم اگه با پسری حرف میزدم بازخواست میشدم چی میگفتی؟ چرا خندیدی؟ چرا اینجور نشسته بودی؟ و هزار سوال بی معنی. 

یه بار تولد یکی از دوستان دانشگاهم رفته بودیم یه کافه اخرش دوستم اصرار کرد که منو با ماشین برادرش برسونن خوابگاه، سوار که شدم بهش گفتم من با برادر فلانی برمیگردم دیگه نمیخواد بیای دنبالم، وقتی رسیدم دیدم ماشینش یکم پایین تر در خوابگاه پارکه ، رفتم سوار شدم کلی داد و بیداد کرد که تو تا ۴ ماه سوار ماشین من نشدی برای چی با ماشین غریبه برگشتی و برای اولین بار یه عالمه حرف زشت زد( به خودش و داداش دوستم) و گفت تنگ بازیات فقط برای منه.


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز