آبان تولدش بود، برایش چن کتاب هدیه گرفتم و اولش نوشتم " چون یاد تو میآرم خود هیچ نمی مانم" . کیک گرفتم ساعت ۴ اینا رفتم خونش جمعه بود و میدونستم خونس. فیلم دیدیم و شب هم خودش آشپزی کرد.
من قبل از او با کسی نبودم او ولی روابط زیادی داشت، جز دست گرفتن و چند باری بوسه نگذاشتم کار دیگری بکنه خودش هم رعایت میکرد ولی میدونستم از نظرش من خیلی سخت میگرفتم.
در رابطهی رفتار من با بقیه پسر ها خیلی سخت گیر بود با اینکه خودش با همه راحت بود دلش نمی خواست من با پسر دیگه ای گرم بگیرم اگه با پسری حرف میزدم بازخواست میشدم چی میگفتی؟ چرا خندیدی؟ چرا اینجور نشسته بودی؟ و هزار سوال بی معنی.