سلام عزیزم خوبی
من جزء افرادی بودم که تازه بچه از شیر گرفته بودم
راحت شده بودم و به خیال خودم میخواستم له خودم برسم و از این حرفا که یه دفعه باردار شدم
حال من دقیقا عین شما بود هر روز گریه و ناراحتی و غصه
اما وسط های بارداری یه جایی یه اتفاقی افتاد که خلاصه من ناشکری کردم و ... همون لحظه افتادم زمین و زنگ زدم اورژانس و رفتیم بیمارستان و کم مونده بود بچه رو تخلیه کنن از شکمم.. اما همونجا گفتم خدایا غلط کردم.
الان دخترم انقد نازه انقد نازه انقد شیرین حرف میزنه فقط دوس دارم بشینم نگاه کنم بهش. بخدا راست میگم.
خواهش میکنم گریه هاتو کردی دیگه کشش نده.
همه اینا میگذره.
من خودم داداشم ۱۵ سال از من کوچیکه
وقتی داشتم عروسی میکردم گفتم داداشم اصلا به دردم نخورد منظورم اینبود مثلا بزرگ باشه و برقصه و شاباش و اینا
خلاصه پسرم به دنیا اومد منم شاغل بودم باید میرفتم سرکار . این داداشم انقد قشنگ پسر منو نگه میداشت
حکمت خدا و آینده ای که خدا برامون درنظر گرفته رو با فکرایی مثل پوشک و شیر خشک خراب نکنیم.
خواهشا ذوق کن تا بچه ات باهوش بشه
توی فامیل ما سه تا بچه از مادرای ۴۰ سال دنیا اومدن ۳ تاشون هم باهوش و نخبه یکی پزشک شد یکی وکیل
یکی رفت خارج
امیدوارم قدمش پر از برکت باشه