حالا اینجا نمیخوام زیاد حرف بزنم حوصلت سر بره ولی آره،اولیل که دیگه تصمیم گرفتم خرحمالشون نباشم جاریمو کارد میزدی خونش درنمیومد،جالبیش این بود دو تا جاری دیگم یه استکان جا ب جا نمیکردن کاری نداشت،من که کار نمیکردم زورش میومد
یه شب که یه گوسفند نذر کرده بودن و همه دور کاراش بودن من عقده اون چند سالی که ازم کار کشیده بودن رو درآوردم و دست به سیاه و سفید نزدم و شبم رفتم تخت خوابیدم،جاریم داشت سکته میکرد،خدا میدونه چقدر پشت سرم حرف زده