لحظه جدایی واکنش خودتون و شوهرتون چی بود

برای منم مثل تو بود دقیقا شرایطم یا این تفاوت که بعد اینکه طلاقم داد بعد خواست برگرده اما همچنان توی موضع قدرته

وای خدای من یعنی نفهمیدی با زنه رابطه داره

قشنگ از زنه میترسیده و شاید به زنه گفته به زور خانوادم زن گرفتن برام

و اینکه میگفته بهش بگو شوهرمدسرده چون مردایی که با زنی رابطه دارن میگن با زنمون رابطه نداریم 

تابلو بودا رابطه عاشقاته داشتن

روزی صد بار خدا رو شکر کن جدا شدی از این مرد خائن 

من طرفدار خانومه نیستم 

اون اقا هم برادرمه 

خونه قیمت بالایی نداره اطراف تهرانه )نسیم شهر

میگم الان برادرم چجوری میتونه نفقه رو رد کنه چون اونا وکیل گرفتن 

ولی نفقه بچه شو از همون موقع ک ترک منزل کرده داره میده ولی بازم براش نفقه بریدن 

یعنی اون موقع ک خونه رو ترک کرده بود هنوز کاراشو شروع نکرده بود و برادرم برای بچش پول میزد اما رفتن گفتن هیچ پولی نمیزنه

ببخشید طولانی شد

میتونه خونه رو الان بنام کسی بزنه؟ 

من طرفدار خانومه نیستم 

اون اقا هم برادرمه 

خونه قیمت بالایی نداره اطراف تهرانه )نسیم شهر

میگم الان برادرم چجوری میتونه نفقه رو رد کنه چون اونا وکیل گرفتن 

ولی نفقه بچه شو از همون موقع ک ترک منزل کرده داره میده ولی بازم براش نفقه بریدن 

یعنی اون موقع ک خونه رو ترک کرده بود هنوز کاراشو شروع نکرده بود و برادرم برای بچش پول میزد اما رفتن گفتن هیچ پولی نمیزنه

ببخشید طولانی شد

میتونه خونه رو الان بنام کسی بزنه؟ 

دوتامون گریه میکردیم

جوگير نشو

گفت حس میکنه زندگی خوبی میتونسته در کنارم داشته باشه و دیگه بعد من کسی با شرایطش کنار نمیاد و بعد برام کلی شرط گذاشت و جوری بهم تحمیل کرد که انگار من مقصرم و گفت بریم پیش مشاور زندگی رو بسازیم 

من با اینکه  خیلی دوستش داشتم اما نمیتونم برگردم یعنی دلم میگه برگرد و عقلم اجازه نمیده

الان چون خودم رو با کار زیاد مشغول کردم ولی باز هم حس دوگانگی اذیتم میکنه من انگار هنوز تو شوکم و فکر میکنم خوابم چون یه مسئله پیش پا افتاده رو بزرگ کرد و هنوز باورم نمیشه به خاطر اون تا طلاق اومدم

گفت حس میکنه زندگی خوبی میتونسته در کنارم داشته باشه و دیگه بعد من کسی با شرایطش کنار نمیاد و بعد برام کلی شرط گذاشت و جوری بهم تحمیل کرد که انگار من مقصرم و گفت بریم پیش مشاور زندگی رو بسازیم 

من با اینکه  خیلی دوستش داشتم اما نمیتونم برگردم یعنی دلم میگه برگرد و عقلم اجازه نمیده

الان چون خودم رو با کار زیاد مشغول کردم ولی باز هم حس دوگانگی اذیتم میکنه من انگار هنوز تو شوکم و فکر میکنم خوابم چون یه مسئله پیش پا افتاده رو بزرگ کرد و هنوز باورم نمیشه به خاطر اون تا طلاق اومدم

گفت حس میکنه زندگی خوبی میتونسته در کنارم داشته باشه و دیگه بعد من کسی با شرایطش کنار نمیاد و بعد برام کلی شرط گذاشت و جوری بهم تحمیل کرد که انگار من مقصرم و گفت بریم پیش مشاور زندگی رو بسازیم 

من با اینکه  خیلی دوستش داشتم اما نمیتونم برگردم یعنی دلم میگه برگرد و عقلم اجازه نمیده

الان چون خودم رو با کار زیاد مشغول کردم ولی باز هم حس دوگانگی اذیتم میکنه من انگار هنوز تو شوکم و فکر میکنم خوابم چون یه مسئله پیش پا افتاده رو بزرگ کرد و هنوز باورم نمیشه به خاطر اون تا طلاق اومدم