۲۹ سالگی ازدواج کردم.
برام خاستگار می اومد همش میگفتم چرا جور نمیشه چرا باب دلم نیستن چرا چرا چرا چرا...
بعد یاد گرفتم که بنویسم چی میخوام. والا تا قبل نوشتن فکر میکردم میدونم چی میخوام ولی گویا کاملا در اشتباه بودم و اصلا نمیدونستم چی میخوام. به نشونه ها توجه کن.
یه دفتر بردار. هر چیزی که درباره ی خودته بنویس. اول خودت رو بشناس و موقعیتت رو. بنویس مثلا : من مریم ۲۷ ساله ساکن تهران هستم. تحصیلات لیسانس دارم. من مهربونم، خوش قلبم، دوست داشتنی ام، خوشگلم، میتونم زن خوب و تکی باشم بنویس همین جوری تمام صفت های خوبت رو قدم بلنده اندامم قشنگه خیلی پشتکار دارم و... دلم میخواد ازدواج کنم؟ اگه آره چرا؟ اگه نه چرا؟ باز دلیل هات رو بنویس. هر چیزی راجع به خودت میدونی بنویس.
بعد که خودت مشخص شدی راحع به مردی که دوست داری بنویس. دوست داری اخلاقش چجوری باشه؟ مهربون یا خشن ؟ شوخ باشه یا جدی؟ ادم میانه رویی باشه یا افراطی ؟ مسائل مذهبیش چجور دوست داری باشه؟ نماز خون؟ یا ادم بی نماز؟ خانوادش چجوری باشن؟ خانواده ساکت و اروم؟ یا شلوغ و پر هیجان؟ اندامش چجوری باشه؟ چشم رنگی؟ یا چشم سیاه؟ مو داشته باشه یا کچل؟ قدش متوسط باشه یا بلند میخوای؟
بنویس همین جوری، دوباره چند ساعت بعد بخونش اگه خواستی تغییرش بده. به دوستت نگاه نکن با کی ازدواج کرده به دختر خالت نگاه نکن. به خودت رجوع کن. مریم چی میخواد؟
حالا برو سراغ اون اقا. ببین چقدر نزدیکه به معیارت. چقدرش متفاوته اما تو میتونی بپذیریش؟
درباره ی خانوادت بنویس. چرا اجبارت میکنن به ازدواج؟ چرا راضی نیستی ازشون؟ میشه تغییرشون داد؟ اگه اره چجوری؟ اگه نه، پس برنامم چی باشه برام بهتره؟ ازدواج؟ برام خاستگار بهتر میاد؟ موقعیتم جوری هست که بلد باشم دلبری کنم از کسی و ازدواج سنتی نکنم؟ یا اگه همه چیز سنتیه و نمیتونم ، برام باز خاستگار میاد؟
جواب بده به سوالا. اینا مثاله. شما طبق زندگی خودت بنویس و جواب بده.
اون اقارو دوباره بررسی کن. شاید خوب باشه و پر از سعادت.