و حالا که خودم دارم مادر میشم یه حس و حال عجیبی دارم من واقعا مادر شدنو قبلا تجربه کردم شبایی که تا صبح برادرزادمو تو گهواره تکون میدادم و نمیخوابیدم همه واکسناشو خودم میبردم میزدم خودم بهش غذای کمکی میدادم همه کاراش صفر تا صد با من بود و زنداداش طفل معصومم تو بستر بیماری بود،الانکه خودم دارم مادر میشم یکی از دغدغه هام اینه فرشته زندگیم حسادت نکنه با اینکه خیلی خوشحاله از اومدن نی نی باهم رفتیم واسش سیسمونی خریدیم حتی رفته مدرسه به دوستاش هم گفته اما من بازم نگرانم وقتی یه شب پیشم بود و گفت عمه کاش منم دختر واقعی تو و عمو فرزاد بودم قلبم هزار تیکه شد ازتون میخوام واسه خوشبختی و آرامش و عاقبت بخیری بچم دعا کنید من تا لحظه ای که جون داشته باشم مراقبشم