ی سریا برام کارگاه بازی درمیارن ک فیکی، شاید ی جاهایی سوتی داده باشم برای اینه ک شناسایی نشم وگرنه فک نکنید خیلی زرنگید
دخترخالم ی دختر خیلی مظلومی هس ک هیچوقت نمیتونه از خودش دفاع کنه. فک کنید وقتی کسی بهش چیزی بگه مث مجسمه میمونه!
قضیه ازین قراره ک ازدواج ک میکنه خیلی طول نمیکشه ک خدا بهش ی پسر میده
خانواده شوهرش شدیدا بدجنس و بی زات ازاب درومدن و مشکل اصلی اینجاس ک شوهرشم پیرو دستورات مامانشه و هرکی هرچی میگه پر میشه و میاره سر زن بیچاره خالی میکنه حالا تو یک خونه با مادرشوهر هم زندگی میکرده
ماجرا ازین قراره ک بعد اینکه دخترخالم بچش ب دنیا میاد چون جاری بزرگش صاحب بچه نشده مادرشوهرش قصد داشته اونو بزور ازش بگیره تا ب عروس بزرگش بده تا پیش اون بزرگ بشه! بار ها شده اومده از دستش گرفته ببرتش تا بده ب عروس بزرگش...